۱۳۸۵ فروردین ۱۱, جمعه

News

 


اخبار:


 


شبکه ی استانی رو نگاه می کردم گزارشگر میکروفون رو گرفت جلوی پیرمرد ، پیرمرد گفت: آقای فرماندارِ ...  عزیز. حالا خدا می دونه توی دلش به جای اون چند تا نقطه چه نسبتی به فرماندار داد! البته ما که از دل اون با خبر نیستیم.


 


 


داریم می ریم عروسی. یعنی فردا یکی از دوستان نزدیکم ازدواج می کنه( نگاه کن همبازیهای قدیمی رفتند خونه ی بخت و ما هنوز همین جا موندیم)


 


 


محبوبم! به گزارش همه سرخ رگها ، سیاه رگها و مویرگهایی که از قلبم می گذرند "دلم برات تنگ شده"


 


اما چند سطری از آهنگ For My Wedding (برای عروسیم) نوشته ی "Larry John McNally" از آلبوم  Inside Job آخرین آلبوم  Don Henley (خواننده ی مورد علاقه ی من) برای دوستی که فردا قراره ازدواجش رو جشن بگیره:


 


Ah, my dark angels we must part


For I’ve made a sanctuary of my heart


For my wedding, I don’t want violins


Or sentimental songs about thick and thin


I want a moment of silence and a moment of prayer


For the love we’ll need to make it in the world out there


To want what we have


To take what we’re given with grace


For these things I pray


On my wedding day


On my wedding day


 


©2000 Larry John McNally Music


و ترجمه:


آه فرشته های تیره ی من ما باید از هم جدا شویم


چراکه من جایگاه مقدسی از قلبم ساخته ام


برای ازدواجم من ویلن نمی خواهم


یا ترانه ها ی پر احساس درباره غلیظ و رقیق


من لحظه ای برای سکوت می خواهم و لحظه ای برای دعا کردن


برای عشقی که احتیاج داریم در دنیای بیرون بوجود آوریم


برای خواستن چیزی که داریم


و برای نگه داشتن چیزی که به ما اعطا شده است


برای اینها من دعا می کنم


در روز ازدواجم.


 


Translated by Amir © 2006 

۱۳۸۵ فروردین ۸, سه‌شنبه

Again Happy New Year

این روزها به هر "که" که می رسم می گویم "سال نو مبارک"


اما هیچ کدام نفر اول نیست و نمی شود


با عرض معذرت از آن "که" ها!

۱۳۸۵ فروردین ۳, پنجشنبه

My English Blog

سلام و سال نو مبارک


خب شاید متوجه تغییری در وبلاگم شده باشید راستش با آغاز سال جدید من تصمیم گرفتم کاری رو که مدتها بود قصد انجامش رو داشتم  انجام بدم و اون درست کردن یه وبلاگ کامل بود به زبان انگلیسی. حالا که این رو انجام دادم دیگه باید عنوان این وبلاگ رو تغییر می دادم به خاطر همین از ترجمه ی عنوان قبلی استفاده کردم(لحظه ای برای زیستن که همون ترجمه ی A moment to live هست)


امیدوارم دوستانم به اون وبلاگ هم سر بزنند چون درست کردن اون وبلاگ اصلاْ به این معنی نیست که قرار باشه ترجمه ی چیزهایی که اینجا می نویسم رو اونجا بذارم یا برعکس در ضمن قرار هم نیست که دیگه اینجا مطلب انگلیسی ننویسم در کل باید بگم اون وبلاگ یه وبلاگ متفاوته که مال منه و عنوانش مثل این وبلاگه!


آدرسش فقط دو حرف کمتر از آدرس این وبلاگ داره:http://momentlive.blog.com


بازم سال نوی همتون مبارک و تعطیلات خوش بگذره! 

۱۳۸۴ اسفند ۲۷, شنبه

Happy New Year

سال نو مبارک امیر!


سال، نو می شود و من هم


امسال من بیش از یک سال بزرگ شدم


چیزهایی را تجربه کردم که هرگزقبلاً تجربه نکرده بودم


و شاید رویایی را به حقیقت بدل کردم


به راستی زندگی قصه ی پررمز و رازی ست


و برای کسی که عزم جستجو دارد غریب و هم قریب


ولی بهر حال دوست داشتنی


من سرمستم به خاطر هدیه هایی که از این سال گرفتم


و هر چه که پیش بیابد


این شیرینی، طعم خود را از دست نخواهد داد


و خوش به حال سال جدید


چرا که در آغازین دقایقش خواهم گفت:


"محبوبم، سال نوت مبارک"


 


 


 


 

۱۳۸۴ اسفند ۱۷, چهارشنبه

Dreamers

ابرهایی که آروم توی آسمون از جلوی چشم های حیرت زده و کنجکاو ِ نگاه های جوون و بی قرار می گذرند چمن خیسی که بوی طراوت هستی رو داره و رنگ تجربه های تازه!


قاصدک هایی که فضا رو پر کردند انگار که بین اونا شناوری و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی جز اینکه دراز بکشی و به این همه زیبایی خیره بشی.


 نه! هیچ کدوم اینجا نیستند!


این فقط چیزیه که حس می کنم.


می تونستم اینجا بشینم و عاشق هر دختری که از این مسیر می گذره باشم؟


جمله ی "هرگز تسلیم نشو!" تو سر همه ما دور می زنه


پیامی سری!


اشتیاقی بزرگ برای تماسی کوچک!


هیجان؟


نمیشه.


آره نمیشه!


حتی اگه نفس هات رو جانانه نکشی.


حتی اگه فرار کنی و مدت ها پنهان بشی.


بالاخره!


یک روز!


یک دفعه!


میاد و پیدات می کنه،


و دنیات بالا و پایین می شه،


دست هات رو محکم از پشت می بنده،


و تو مسلمان میشی،


و شاید اگه ترسو باشی خودت رو ملامت کنی،


این یه جنگه،


حتی می تونی شهید بشی،


پس..


پس اگه می خوای دوستم داشته باشی........................... خودداری نکن!


 


ایهاً الناس!


 ما خیالبافیم، اینجا کسی نیست که این رو بفهمه؟

۱۳۸۴ اسفند ۱۲, جمعه

Maybe

توی یه اتاق ضبط روشنه و صداش تا آخر بلنده ، توی اتاق دیگه ویدئو روشنه و صدای تلویزیون تا آخرین درجه بالاست ، یکی داره Chris de burgh گوش می کنه و یکی دیگه Blackmore’s night علاقه ی من به موسیقی Rock روی تمام اعضای خانواده اثر گذاشته! منم برم کامپیوتر رو روشن کنم و صدای speaker رو تا آخر ببرم بالا می خوام Scorpions گوش کنم بعدش هم Don Henley !


 


داشتم به این فکر می کردم که یه روزی وقت اون می رسه که با سرنوشتمون روبرو بشیم.


ما نشانه ها رو ندیدیم و علامت ها رو پاک کردیم چه می دونیم شاید خیر ما در چیزی باشه که همیشه ازش فرار می کردیم کاش می شد همین لحظه رو غنیمت بدونیم اینقدر افسوس گذشته رو نخوریم و نگران آینده هم نباشیم شاید اون موقه شاید! یه چیزی از این زندگی بفهمیم!