۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

آیینه عبرت مقابل چشم کودکان

یکی از روزهای تابستان بود، مدرسه ها تعطیل بود و پدرم گهگاه وقتی از خانه برای کارهای مختلف بیرون می رفت، منِ (آن موقع) هشت-نه ساله را هم روی دوچرخه 28 اش سوار می کرد و با خود می برد. در 90 درصد موارد مسیر حرکت ما از میدانی در نزدیکی خانه‌مان می گذشت. آن روز هم طبق معمول به آن میدان رسیدیم اما شلوغی بیش از حد میدان متعجب و کمی کنجکاومان کرده بود به پچ‌پچ‌های مردمی که در اطراف بودند توجهی نمی کردیم. چند متری که جلوتر رفتیم قلاب جرثقیل بالا کشیده شد و با وجود فاصله زیاد به وضوح بدن مردی را دیدیم که از طنابی آویزان بود و شبیه عروسکهای‌رقصان خیمه‌شب‌بازی تکان می‌خورد. 1، 2، 3 شاید تنها سه ثانیه بیشتر طول نکشید که پدر فرمان دوچرخه را به سمت مخالف چرخاند و ما خیلی سریع از آنجا دور شدیم. اما تاثیر همین سه ثانیه روی من آنقدر بود که تا چند شبی همین سه ثانیه پای ثابت کابوسهایم بود، خصوصا وقتی یکی برایم کاملا توضیح داد که این مراسم، مراسم کشتن یا مجازات یک محکوم به قتل بوده است. 
فکر کنم اگر انتقاد کنیم و بگوییم که اعدام نکنید یا لااقل در ملا عام اعدام نکنید، خودش به خودی خود جرم باشد! و هزاران هزار فلسفه و جمله بیاورند و از مزایای اعدام به عنوان آیینه عبرت سخن بگویند (بگذریم از اینکه سالهاست اعدام می کنیم و مزیتی در این کار ندیده‌ایم یا بگذریم از حرف برخی جامعه‌شناسان که می گویند نمایش اعدام خودش موجب بازتولید خشونت است) اما حداقل بیایید ساز و کاری بچینید که کودکان خردسال و افراد زیر سن قانونی شاهد این ماجرای خشن، آن هم در صف اول حضور نباشند. مرتب به این فکر می کنم که کودکانی که از همین خردسالی اینقدر با مفهایم بی رحم دنیای بزرگترها یعنی خشونت، قتل، جرم و اعدام احساس نزدیکی می کنند آیا می توانند برای خود آینده ای آرام، سلامت و به دور از خشونت تصور کنند یا باید با فلسفه مشت در مقابل مشت یا بکُش وگرنه کشته می شوی و حق تو مرگ است به دنیا نگاه کنند؟ 
با تمام وجود از خانواده ها می خواهم حالا که قانونی برای محدود کردن سن افراد برای تماشای اعدام وجود ندارد لااقل خودتان دست بکار شوید و اجازه ندهید کودکان خردسالتان آنجا حضور یابند افکار و آینده‌شان را اینقدر مغشوش نکنید. اصلا خودتان هم نروید تماشا، اگر هم اتفاقی رسیدید فرمان دوچرخه، موتور یا اتومبیل خود را بچرخانید و دور شوید. اگر هم پیاده هستید که اصلا به سمت چنین جمعیت هایی نروید، جانِ من. 


عکس: مهدی معتمد (ایلنا) 90/10/8

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

یک شعر طنز

در این روزهای آکنده از تلخی و خبرهای بد، شب یلدا فرصتی بود برای اینکه کمی از این فضاها خارج شویم. چند روز پیش یک شعر طنز سرودم! که امیدوارم برای شما هم خنده آور باشد.

معشوق گوزو

دوست دارمت ولی می گوزی
سخت داغ و توپولی می گوزی
گاه ساده، نرم، نازک، دلنشین
گاه مثل هَپَلی می گوزی
مثل قند نشِکسته شیرین
یا به طعم فلفلی می گوزی
وقت برخاستن از بستر خواب 
جای ذکرِ یا علی می گوزی
تا که پایت برسد بر خانه
تند و بی معطلی می گوزی
این هم از شعر صد افسوس که تو
همچنان، باز، ولی می گوزی


باید بگم این شعر فقط برای خندان شما نوشته شده و مخاطب خاص هم ندارد پس جدی نگیرید. 

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

مقابله شرافتمندانه

دوستانی دارم که زمانی در یکی از شهرستانها مشغول تحصیل بودند و خانه ای اجاره کرده بودند برای ماندن موقت در آنجا در دوران تحصیل، یکی از سرگرمی‌های دوران دانشجویی آنها (میدانید که سرگرمی‌های دانشجویی پر از شور و شوق و خنده و هیجان است) که هراز گاهی انجام می دادند یک جور بازی شبیه فوتبال با بطری خالی آب معدنی بود: یک پنجره کوچک در یکی از اتاقها قرار داشت و بچه‌ها هنگام بازی سعی می کردند بطری را طوری شوت کنند که از این پنجره رد شود. (ظاهرا که هم سخت و هم هیجان انگیز است). خلاصه یک روز یکی از بچه ها در حین بازی ضربه ی محکم و دقیقی به بطری آب‌معدنی زد، ضربه آنقدر محکم بود که نه تنها از پنجره گذشت، بلکه از دیوار همسایه هم عبور کرد و وارد خانه او شد. زن همسایه که پیرزنی بی‌اعصاب و اهل داد و بی‌داد بود، برای اینکه درسی یه یچه ها بدهد تمام اهالی کوچه را خبر کرد که : آی! بیایید این دانشجوها زهرماری می‌خورند و شیشه خالی‌اش را می اندازند خانه ما! حالا خودتان تصور کنید چنین جمله ای در یک محله پر از ساکنین سنتی و متعصب چه غوغایی که برپا نمی‌کند!

مقابله شرافتمندانه این است که اگر با کسی مخالف هستید و کاملاًهم اعتقاد دارید حق با شماست و او خطا کار، عملکرد حقیقی او را نقد و تحلیل کنید نه اینکه دست به تهمت و افترا و پرونده‌سازی و چیزهای دیگر بزنید. که این چیزها جز زیر پا گذاشتن شرافت انسانی چیزی به همراه نخواهد داشت چه در سطح روابط ساده انسانی باشد (مثل همان زن مسن) چه در سطح حقوقی، دولتی یا حکومتی یا حتی بین‌المللی. 

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

Sad Days

 اینکه احساسات قدیمی دوباره به آدم سر بزنند هم عجیب است هم غمگین اما شاید لذت بخش هم باشد.

از خانه که برای رفتن به سر کار خارج می شوم تا زمانی که برگردم بهترین لحظات برایم همین مدت زمان نیم ساعتی است که در مسیر هستم همین چند دقیقه ای که روی صندلی جلوی اتومبیلی که هر روز به دنبالمان می آید می نشینم وبا صدای موسیقی که در پس‌زمینه شنیده می شود و حرکت آرام و گهواره‌مانند ماشین به فکر فرو می روم در تنهایی، تنهایی مطلق همین لحظه‌ها بهترین فرصتی ست که برای خودم دارم و بیشتر از همیشه هم لذت می برم. بیشتر که فکر می کنم یادم می آید که سالها قبل هم همین حس را در اتوبوس دانشگاه که مسیری یک ساعت و نیمی را طی می کرد داشتم، روزهای پاییزی، تنهایی و بازگشت به نوستالژی‌ها و همین طور فرصتی برای بیشتر اندیشیدن به اینکه چه کرده‌ای و از این به بعد قصد داری چه کنی، وقتی رویاهای 10 سال پیشت فروریخته‌اند و تو می دانی که تنها کسی هستی که مسئولی، آدم هیچ وقت در وقت مقتضی تجربه کافی ندارد لااقل برای من همیشه اینطور بوده است. 

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

حمایت از علیرضا خدابخش را جدی بگیریم


برای علیرضا خدابخش مدیر و موسس  وب سایت قزوین امروز در دومین جلسه دادگاهش حکم زندان صادر شده است که فعلا به قرار وثیقه و کفالت آزاد است.

این چند روز به این فکر می کردم که عکس العمل مناسبی در قبال این شکایت بی اساس علیه خدابخش، خصوصا از سوی کاربران سایت قزوین امروز نشان داده نشده است. بی شک هر ذهن منصفی براحتی درمیابد که خدابخش کمترین رابطه ای با موضوع شکایت نداشته است و اینکه او در مزن اتهام قرار گرفته است حمله به رسانه، وبلاگ و جریان آزاد اطلاعات است که در قالب یک شکایت شخصی نمایان شده است، بنابراین می توان نتیجه گرفت اگر موضع گیری صریح و قدرتمندی در مقابل این اتهام صورت نگیرد، به زودی نوبت به یک یک وبلاگ نویسان و حتی کاربران سایت "قزوین امروز" هم می رسد. 

امروز که بیانیه ی اعتراض آمیز اهالی رسانه قزوین را در رابطه با این موضوع خواندم تصمیم گرفتم همانطور که نویسندگان این بیانیه خواسته اند آن را منتشر کنم به این امید که این موج ایجاد شده، بتواند جلوی عملی شدن حکم دادگاه را بگیرد. خبر امیدوارکننده دیگر اینکه احتمال ارجاع این پرونده به دادگاه مطبوعات وجود دارد و اگر آن دادگاه از معلومات کافی در خصوص سایتهای کاربرمحور برخوردار باشد باید به سادگی رای به برائت علیرضا خدابخش بدهد. با این امید همگی اقدام به انتشار این بیانیه و سایر نوشته های مرتبط با این موضوع نظیر و نماییم. 

بیانیه اهالی رسانه استان قزوین در اعتراض به قرار صادر شده علیه علیرضا خدابخش

در تمام دنیا رسم بر این است که دستگاه مدیریت برای رسانه ها به عنوان همکاران و ناظران بی مواجب خود حساب و اعتباری ویژه قائل می‌شود، از حق مسلم آنها برای آزادی بیان حمایت می‌کند و از نظارت بی وقفه آنها بر افراد و سازمانهای دارای قدرت بهره می‌برد. در کشور و بخصوص استان ما گویا برخی دوست ندارد اوضاع اینگونه باشد، چرا که در غیاب یا سکوت اهالی رسانه طرف حسابشان مشخص است و هر طرف حسابی هم نقطه ضعفی دارد. اختلاس و تخلف میلیاردی یا زمینخواری های آنچنانی جز در شرایط مبهم سکوت رسانه ای ممکن نیست.
رسانه ها چشمان باز و بیدار جامعه و افکار عمومی اند و کیست که نداند دنیای امروز، بدون رسانه ها برای مجرمان جایی امن تر است؛ مجرمانی که با سوء استفاده از فضای نه چندان روشن به حقوق مردم دست اندازی می‌کنند و در غیاب یا سکوت رسانه های منتقد بهتر و بی دردسرتر به مقاصدشان می‌رسند.
کارشناسان رسانه خبر را چیزی تعریف می‌کند که "کسی می‌خواهد از انتشارش جلوگیری کند." و آنها که از انتشار "خبر"هایی می‌هراسند، برای بستن فضای رسانه ای از هیچ اقدامی دریغ ندارند. شواهد اخیر در قزوین از طرح ریزی حملاتی به رسانه ها حکایت دارد و گام اول این حملات شکایتی بی مورد از علیرضا خدابخش، مدیر سایت قزوین امروز است که عنقریب به اجرای محکومیت برای او خواهد انجامید؛ در حالی که هر کس ذره ای آشنایی با این سایت داشته باشد می‌فهمد مدیر سایت در خصوص لینک هایی که مخاطبان روی سایت قرار می‌دهند دخالت و (در نتیجه) جرمی ندارد. 
علیرضا خدابخش که نقشی برجسته در توسعه فرهنگ رسانه های مجازی استان داشته،  با طراحی و مدیریت بی حاشیه سایت «قزوین امروز»  به عنوان پربازدیدترین و محبوبترین سایت قزوین محلی برای ابراز عقاید، همفکری، تضارب آراء و تبادل اطلاعات و اخبار فراهم کرده و این امر نه تنها در هیچ قانونی جرم نیست که شایسته تقدیر هم هست.
اگر به عمق ماجرای شکایت و قرار صادره بنگریم متوجه خواهیم شد که خطری جدی فضای رسانه ای استان را تهدید می کند. وقتی انتقادی به آن کوچکی با برخوردی چنین مستحکم و غیراصولی مواجه می‌شود، دیگر چه امیدی به امر به معروف و نهی از منکر مورد تاکید عقل و دین و اخلاق هست؟ شاید برخی که از انتشار خبر می‌ترسند، منافع خود را بر این سه مرجّح می‌دانند.
چون روز روشن است که اگر امروز با اهمال ما چنین فضایی برای بیان دردها و درمان احتمالی از بین برود، اگر جوانان ببینند تحمل انتقاد و اصلاح تا بدین حد اندک است و اگر اندک ظرفیت موجود برای گفتگو از میان برود، آنگاه انباشت مطالبات کوچک همچون بغضی فروخورده بعدها تبدیل به فریادی بلند و سیلی بنیان کن خواهد شد که خشک و تر را با هم می‌سوزاند.
در صورت ادامه روند ناصواب دادگاه و احکام آن، هراس در این موضوع هشدار دهنده رواج این کار در بین سایر مدیران خواهد بود. موضوعی که در نهایت حوض بی ماهی در غیاب رسانه ها را جولانگاه مجرمانی پدید می‌آورد که از این آب گل آلود عرض خود می‌برند و زحمت مردم می‌دارند.
ما وبلاگ نویسان قزوین بدینوسیله اعتراض و مخالفت قاطع خود را نسبت به حکم صادره علیه شهروند شریف و موجهی چون مدیر سایت قزوین امروز اعلام کرده و خواهان برخورد مناسب و در خور شأن با اهالی رسانه و مطبوعات هستیم. از استاندار محترم، امام جمعه محترم، نمایندگان محترم استان و مدیرکل محترم ارشاد و همچنین دادستان محترم استان می‌خواهیم به وظیفه خود برای دفاع از حق مسلم و مصرّح مردم در قانون اساسی که همانا حق امر به معروف و نهی از منکر، انتقاد و آزادی بیان است، عمل کرده و با بررسی دقیق موضوع در محکمه صالحه نگذارند کسی فضای رسانه ای استان را از نعمت این سایت محروم کند. 

جمعی از وبلاگ نویسان و اهالی رسانه قزوین

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

داستانی از کاترین براش و تجربیات ما

ادبیات به شدت طعم زندگی می دهد، اصلا ادبیات خود زندگی ست. مملو است از تجربیاتی که ما را در زندگی کمک می‌کنند و به طور روزمره اتفاقاتی هم برای ما پیش می‌آیند که ما را بیاد داستانها می اندازند.
چند روزی است که به یاد داستان Birthday party (جشن تولد) "کاترین براش" افتاده‌ام. خوشبختانه متن اصلی این داستان کوتاه که برای اولین بار در 1946 در هفته‌نامه نیویرکر منتشر شده است را به راحتی می توان در وب پیدا کرد، مثلا اینجا (پیشنهاد می‌کنم اگر فرصت دارید حتماً متن اصلی داستان را بخوانید) اما ترجمه ای از این داستان را به قلم محمد وجدانی می‌توانید اینجا بخوانید.
بخوانید کوتاه است.

.

می خواستم شرحی درباره این داستان و اختلاف در چیزهایی که ما می پسندیم، نوع رفتار ما در مقابل دیگران و محیطهای خاصی که برای ما سنگین هستند و مردمی که حضورشان ما را خجالت زده می کند، رفتار صحیح ما و چیزهای دیگر بنویسم اما حالا فکر می کنم همین که تلخی این داستان را چشیده باشید و درک کرده باشید کافی است، این هم یکی دیگر از معجزات ادبیات است. 

...

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

نانوشته‌ها


منصفانه نبود در روزی که به نام وبلاگ و برای پاسداری از آن، نامگذاری شده بود رجعتی به آن نمی‌کردم گرچه مدت هاست متنی منتشر نکرده‌ام اما همین حالا که نگاهی به چرکنویسهای همین وبلاگ می اندازم می بینم پر از نوشته های نیمه تمام و نوشته های تمام شده اما منتشر نشده است.
در یک سال اخیر ظلمهای بسیاری به وبلاگستان فارسی شده است که بزرگترین آنها فیل+تر کردن دو سرویس مشهور Blogger و Wordpress بود با اینحال خوشحال کننده است که بدانیم کسانی که حرفی برای گفتن و شوری برای نوشتن داشته است به هر طریقی و با هر وسیله ای توانسته‌اند نوشته هایشان را منتشر کنند، گرچه قصد نوشتن در مورد محدودیت های اینترنتی را ندارم ولی شاید یکی از دلایل فاصله گرفتن خیلی از دوستان از وبلاگشان همین بود.
برای من این موضوع دلایلی دیگری هم داشت، با اینحال هنوز هم وبلاگم را دارم و هنوز هم برای وبلاگ و وبلاگ‌نویس احترام قائلم. 
روز جهانی وبلاگ را به همه وبلاگ‌نویس‌ها و هواداران جریان آزاد اطلاعات تبریک می‌گویم.

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

توصیه‌ی نوروزی

همان داستانِ ساده و تکراری ست. تقابل سنت و مدرنیته است. دعوای نسلهای مختلف است چیزی که در این بُرهه زمانی بیش از همیشه برای من قابل درک است.

شاید یک زمانی آدمها خیلی شبیه به هم بودند. خیلی از مصاحبت فامیل، دید و بازدیدها یا به قولی خاله بازی لذت می بردند، هیچ کس به این فکر نمی کرد که من چه وجه مشترکی با مادر بزرگ زن پسرخاله‌ی فلان فامیل دارم که باید برای تبریک عید و بازدید به خانه‌اش بروم؛ اما حالا که اوضاع متفاوت است یعنی آدمهای نسلهای مختلف اصلاً شبیه هم نیستند، مثل هم فکر نمی‌کنند و اغلب حرف مشترکی هم باهم ندارند، نمی‌شود از میان این شکاف عمیقِ بین نسلها همان سنتهای دیدوبازدید و غیره را انجام داد؟

نه نمی‌شود!

چرا؟

آخر هنوز خیلی از ما فرانگرفته‌ایم که اگر نوع خاصی از پوشش را انتخاب نموده‌ایم، اگر گرایش سیاسی خاصی داریم، اگر نظرات قاطعی درباره نحوه ی صحیح زندگی و پیشبرد اهداف خانواده موفق داریم؛ به سادگی اینها را برای خودمان نگاهداریم و به فکر جهانی کردن فلسفه‌هایمان نباشیم و نخواهیم این حرکت جهانی را با حرفهای نصیحت مآبانه و عاقلانه و حتی کنایه آمیز با اعضای فامیل آغاز کنیم.

از من به شما نصیحت!!! برای حفظ این سنت نوروزی هم که شده، برای خواب راحت کسانی مثل من که هنوز یک پایشان آن سمت شکاف بین نسلی گیر است، به دنبال همسان‌سازی و یکپارچه‌سازی فامیلی نباشید، تعصبات هم نسلانتان را دور بریزید و به میهمانانتان تنها شادی و لبخند و دوستی هدیه کنید و روزهای اول سالِ آنها را به جهنم بدل نکنید. بگذارید آرامشی که در دوری از شما دارند را در همین چند دقیقه ای هم که میهمانتان هستند داشته باشند.

تا همه از بهاری سبز و شیرین لذت ببرند!

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

سرطان

این غده‌ی سرطانیِ فیلترینگ مدتی است که حسابی به جان وب سایتها و وبلاگهای فارسی افتاده، اکنون با این فیلترینگ فله‌ای که بی خود بی جهت تمام وبلاگهای دامنه های blogspot و wordpress را در برگرفته، حتی نمی شود به فیلتر شدن بالید! به هر حال مثل آتشی که خشک و تر را با هم می سوزاند این وبلاگ هم زیر تیغ سانسور رفت. مدتی است که وبلاگی در blogsky ایجاد کرده ام که نه تنها قرار است آیینه‌ای برای نوشته های آینده‌ی این وبلاگ فیلتر شده باشد، بلکه نوشته های خاص خودش را نیز خواهد داشت.
در پایان انگشتِ معلوم الحالِ دست خود را نثار نهاد فیلترینگ و سانسور نموده و آنها را به موس کشیدن دعوت می کنم.

پ.ن. جهت تاکید و یادآوری بیشتر آدرس وبلاگ جدید "حبسیه‌ها" :
http://lockup.blogsky.com

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

خدابخش و وب سایت معروفش

بیش از دو ماه از افتتاح سایت قزوین امروز گذشته است و در همین مدت کم در حالی که هنوز فرآیند تکمیل آن به اتمام نرسیده است مخاطبان و کاربران زیادی را جذب کرده است.
علیرضا خدابخش با توسعه ایده ی لینکدانی وبلاگ خودش "گریز" - که قبلا لینکهای مربوط به استان و خارج استان را با انتخاب خود در آن قرار می داد- به طرزی که هر شخص دیگری می تواند لینکهای مورد نظرش را در آن جای دهد، وب سایتی ایجاد کرد که به گفته خودش تحولی در عرصه رسانه های مجازی استان است. ابتکار جالب خدابخش در امکان ثبت نام به هر دو صورت یعنی با نام واقعی و نام مستعار ضمن اینکه به نحوی فضای آزادی را در اختیار کاربران قرار داد تا حتی با ایجاد هویت مجازی از خودسانسوری و حبس طرز تفکر خود پرهیز کنند، از طرف دیگر امکان نظارتی بیشتری را نیز در اختیارمدیر سایت قرار داد.
قزوین امروز با تکیه بر اصولی که خدابخش در همان سایت هم ذکر کرده است، بازتاب دهنده نظرات مختلف و محل مناظره دیدگاه های متفاوت شد، خدابخش با پشتوانه ی همین اصول در مقابل فشار شدید منتقدانی که سرسختانه مخالف قرارگرفتن برخی لینکها و تایید نظرهای برخی کاربران بودند، مقاومت کرد و بالاخره موفق شد همگان را متقاعد کند که حضور دیدگاه های مختلف در این سایت نهایتاً به نفع فضای فکری استان است. البته در همین بین با نظارت مدیر سایت لینکهایی که دارای عنوانهای بعضاً توهین‌آمیز و فحاشی بودند از این محیط حذف شدند.
با توجه به اینکه این وبسایت هنوز مراحل تکمیلی خود را طی می کنید، طبیعی است که دارای نقاط ضعف فراوانی باشد اما مهمترین انتقادی که در حال حاضر به قزوین امروز وارد است نبود فرمول تعریف شده و ثابت برای انتقال لینکها از بخش لینکهای تازه به بخش لینکهای داغ است به طوری که گاهی برخی روزها اصلا چنین انتقالی صورت نمی گیرد و برخی لینکها چند روزی برای انتقال به بخش لینکهای داغ منتظر می مانند.
نقصان های مهم دیگری از جمله عدم امکان مدیریت و ویرایش لینکهای پیشین برای کاربر و عدم وجود دکمه خروج در همه صفحه های سایت برای استفاده کاربرانی که در محیط های عمومی از وب سایت استفاده می کنند، نیز در این سایت دیده می شود که قطعاً با اطلاعات و دانش مدیر سایت به زودی مرتفع خواهند شد.
در کل به عقیده اینجانب مدیریت سایت قزوین امروز تا به اینجا روند مطلوبی داشته است و می توان گفت "قزوین امروز" نه فقط موفقیتی دیگر برای علیرضا خدابخش، بلکه موفقیتی برای کل استان قزوین است.

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

جوهر سانسور و "لودویکو کاستل وِترو"

از میان تمام منتقدان ادبی دوره رنسانس که در قالب کلی نقد ادبی تقریباً با یکدیگر موافق بودند، "لودویکو کاستل وِترو" ضمن اینکه عقاید هم عصرانش را پذیرفته بود، در زمینه منشاء الهام شاعر و هدف نهایی شعر گفتن ایده های بدیعی داشت که برای کسانی که به بدیهیات آن زمان معتقد بودند خوش‌آیند نبود و همین ایده ها برای او دردسرساز شد. آنچه در زیر آمده است به صورت مختصر داستان انتشار کتاب او را بازگو می کند که پایان جالبی دارد:
(متن انگلیسی از کتاب تاریخجه کوتاهی از نقد ادبی نوشته ورنون هال)

...
Yet he was an original mind in an age when originality was dangerous. Though this had nothing to do with his critical theories, he was arrested by the Inquisition, escaped by night, and fled out of Italy. He wrote his great book in exile. the first edition was put on the Index of Prohibited Books and all copies were burned. The second, carefully revised by a friend, met slightly better luck. It was merely required that it be expurgated before being considered safe. As a result most copies one comes across have numerous passages carefully crossed out in ink. But time has played a trick on the censors. The ink has faded. Now all the "heretical" passages are easily read.

(A Short History of Literary Criticism by Vernon Hall)

... در دوره ای که داشتن ذهنی مبتکر و بدیع خطرناک محسوب می شد، او دارای ذهن بدیعی بود اما به هر حال این خطر نتوانست تاثیری روی نظریه های منتقدانه او بگذارد. او توسط مأمورین تفتیش عقاید دستگیر شد. اما سپس با استفاده از تاریکی شب گریخت و به خارج از ایتالیا فرار کرد. او کتاب با اهمیت خود را در تبعید نوشت. اولین ویرایش این کتاب در فهرست کتاب های ممنوعه قرارگرفت و همه نسخه های آن سوزانده شد اما ویرایش دوم آن که توسط یکی از دوستان او با دقت مورد تجدیدنظر قرار گرفت با خوش اقبالی روبرو شد به این صورت که تنها لازم بود قبل از اینکه کتاب به عنوان کتابی بی خطر مطرح گردد بخشهایی از آن حذف شود، در نتیجه ی این کار بیشتر نسخه های این کتاب پس از بیرون آمدن بندهای بیشماری داشت که با دقت و به وسیله جوهر خط زده شده بودند. اما زمان حیله‌ای در برابر سانسور عرضه کرد و جوهری که این نوشته ها را پوشانده بود هم اکنون محو شده است. حالا تمام بندهایی که "بدعت گذاری" نام داشتند به آسانی قابل خواندن هستند.