۱۳۸۵ مرداد ۹, دوشنبه

Please ask another man

خواهش می کنم از کس دیگری بپرس!


پسر از دوراهی گذشت احساس می کرد بین یک مشت زالو یا آدم های فرصت طلب زندگی می کنه


با خودش می گفت خدا عجب حوصله ای داره ، این همه "فتنه و شور در جهان" حاصل کرده ، حتماً حالا الان به خودش می گه این آدمها رو نگاه کن چقدر ..... حیف اسم انسان که روی این ها گذاشته بشه.


نمی فهمید چرا یکی از بوق زدن لذت می برد و یکی عصبانی می شه


نمی فهمید چرا بعد از مرگ مردی که می گفت "صلح تا ابد پایدار است" دیگه کسی جرات گفتن این جمله رو نداره.


نمی فهمید چرا دخترهایی که از پیاده رو رد شدند این قدر ترسناک بودند.


نمی فهمید که اصلاً آدمها می فهمند که خدایی وجود داره بهشت و جهنمی و شاید عشقی.


نمی فهمید چرا دنیا این قدر "خر تو خر" شده.


چشمهاش خواب آلود بود و 10 میلیون تومان توی دستاش. می گفت چقدر بی ارزشه و چفدر تاسف انگیز، 10 میلیون توی دستات اما اینقدر احساس محدود بودن می کنی احساس مجبور بودن زندانی بودن.


سرخورده!


یکبار دیگه با خودش فکر کرد و بعد به همون دو راهی برگشت تا از مسیر دیگه بره!


گفت باز هم امید!


من از کنار خیابون رد می شم بهش نگاه می کنم و خیال می کنم که داره بارون میاد.


 


 


محبوبم! تصویر زیبایی که از آخرین دیدارمون، از تو توی ذهنم مونده همیشه باهامه و به من امید و انگیزه میده ، همه ی چیزهایی که این بالا نوشتم رو با دیدن لبخند تو فراموش می کنم.


 


راستی! روز تولد Don Henley هم گذشت (22 July یا 31 تیر) و من فراموش کردم چیزی در این باره بنویسم


خواننده ی مورد علاقه ی من

۱۳۸۵ تیر ۲۷, سه‌شنبه

Tendril

پیچک:


 


بالاخره کوچه رو پیدا کردم رفتم توی کوچه یه خونه ی نیمه کاره با یه در که ضد زنگ بهش زده بودن از باریکه ی کنار در نگاه کردم حسن آقا رو دیدم یکی اومد در رو باز کرد و من رفتم تو شروع به کار کردیم یکی دو ساعتی بود که مشغول کار بودیم که من وقتی می خواستم یکی از سیم ها توی حیاط ببرم برای اولین بار رفتم توی حیاط یدفه متعجب شدم روی دیوار بلند خونه ی روبرویی یه پیچک خیلی بزرگ رشد کرده بود و تمام اون دیواربلند و پهن رو ماله خودش کرده بود.


من جند لحظه مبهوت اون پیچک بودم که حسن آقا اومد. من گفتم:حسن آقا اون پیچک رو می بینید چطور اینقدر بزرگ شده و رشد کرده حسن آقا گفت این گیاه به چیزی کار نداره نه گرما براش مهمه نه سرما فقط دیوار رو می گیره و می پیچه و همین طور میره زمستون و تابستون اثری روش نداره.


گفتم خب به اون دیوار تکیه داده.


گفت حتی اگه دیوار نبود همین طور می رفت تا به دیوارش برسه و بالا بره.


توی دلم گفتم نه اون می خواد به دیوار تکیه کنه.


 


 


محبوبم! من هنوزهم حتی بیشتر از قبل مسلمانم.  

۱۳۸۵ تیر ۲۶, دوشنبه

A glory Love

سلام


برای به یاد آوردن این جمله بهترین جمله است: "نمی خواهم تو را با کسی حتی خودت قسمت کنم" و تو با گذشتن از سهمت نهایت فداکاریِ  یک زن را به من اثبات کردی آن هم در این روزها!


تو از حق بزرگ داشتن یک تکیه گاه گذشتی پرنده بودنم را به من برگرداندی و من دوباره پرنده شدم.


پرنده شدم اما نه برای اینکه پر بکشم از اینجا برم و دیگر بازنگردم         پرنده شدم تا بال باز کنم و برای ساختن خانه ی عشقمان از دور دست ترین نقاط از جایی که دست هیچ بشری به آن نرسیده است چیزی با خود بیاورم تا برای همیشه خانه ای داشته باشیم همیشگی.


من و تو ...


چطور می توانم قدردان این فداکاری باشم


محبوبم! تو برای همیشه عشق کوچولوی فلسفه دون من خواهی بود.

۱۳۸۵ تیر ۲۴, شنبه

Vertigo

من یه جایی ایستادم که خیلی ها دوست دارند اونجا باشند. نه؟


پس نباید اینجا رو از دست بدم


مطمئنم بعضی ها  منتظر یه لغزش کوچیک از من هستند که من رو از اون بالا به  پایین بکشند.


چرا؟


اصلاً من متعلق به اینجا هستم ؟


اصلا ًارزش ِ اینجا ایستادن رو دارم؟


دلم می خواد فرار کنم


آره خودم هم باورم نمی شه اما من سخت قاطی کردم


زل میزنم به تلویزیون بدون اینکه تصویر خاصی رو ببینم فقط توی ذهنم تویی


وقتی غذا می خورم (یا جون میلم به غذا نمی بره فقط نگاش می کنم) تو هستی


وقتی کتاب می خونم تو هستی


وقتی آهنگ گوش می کنم تو هستی


وقتی می خوابم تو هستی


وقتی بیدار می شم تو هستی


وفتی توی خیابون از کنار یکی رد می شم که توی دلش می گه این پسر رو ببین چقدر موهاش بلنده! باز تو هستی


وقتی سر جلسه ی کنکور می شینم و شماره سوال ها رو با هم اشتباه می گیرم تو هستی


آخه چه وقت یکی می رسه که این چهار پایه رو بزنه و بندازه؟


 


 


محبوبم! نذار این تازه مسلمان کافر بشه!


 

۱۳۸۵ تیر ۱۵, پنجشنبه

Fire or Promise

جادوها!


طلسم ها!


فرشته ها!


شیطان ها!


من اینجام و آماده ی تسخیر شدن!


چشم ها


دست ها


گونه ها


لب ها


آتش را روشن می کنید


و قدم به قدم من را به جلو می رانید


زنجیر را محکم تر می کنید


درصد سکوت در من بالاست


صدای قلبم را می توانی حس کنی


شاید قولی را شکستم


اما ...


من چیزی دارم که همه را به حسادت کردن وامی دارد.


عشق تو


 


محبوبم! بهشت یا جهنم ، سهل یا دشوار ، سرد یا داغ ، من با توام.