۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

فاصله تنگ!

احساس می کنم وسط یه عالمه انگیزه، یه عالمه کار برای انجام دادن، یه دنیا ایده و کلی هدف برای دست یافتن گم شدم.
تو این هفته که همه ش تقریباً به بیکاری گذشت این حس رخوت تشدید شد، بهش که فکر می کنم دچار استرس می شم اما دو دقیقه بعد همه چی رفته! فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت!
فردا آخرین روز این هفته ست و یه روز دیگه رو هم با بی انگیزه گی کامل می گذرونم و حتما فردا هم اینترنت دوست خوبی خواهد بود اگر البته فرصت بروز و همراهی داشته باشه!
از این فاصله تنگ بین این صندلی تا مانیتور دنیا ها عبور خواهند کرد تا شاید راهی رو به من نشون بدند و من هر روز برای نگاه کردن به این صفحه جادویی مشتاقترم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

بقالی خیال ...

تو این چند روزه بارها و بارها قسمت New Post وبلاگم رو باز کردم دلم می خواست بنویسم، دلم می خواد بنویسم اما دقیقا نمی دونم چی ...
اتفاقات، نوشته ها و انگیزه های نوشتن اینقدر گنگ و گم و دور و پراکنده تو مغزم حضور دارند که وقتی می گم می خوام بنویسم انگار فقط جور کردن چند تا کلمه و ساختن چندتا جمله برام مهم شده اصلا انگار موضوع نوشتن و تاثیرش اهمیتی نداره. حتی همین الان نمی خواستم اینا رو بنویسم.
به هر حال داستان من این است کسی جز من صاحب این اقیانوس که عمقی بیش از چند بند انگشت ندارد نیست* هیچ کس صاحب خیالات من نیست. حتی از من فرار می کنند ...

پانوشت:
* این تعبیر از کسی است که او نمی خواهد و من نمی توانم اسمی از او ببرم