۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

یک عدد شتاب دهنده مورد نیاز است!

این روزها نیاز به یک شتاب دهنده را کاملا احساس می کنم
آره! شتاب دهنده! باید سرعتم رو تو انجام خیلی از کارها بالاببرم
با سرعت بیشتری بخونم، با سرعت بیشتری بنویسم، با سرعت بیشتری یاد بگیرم! و ...
و این بی حوصلگی لعنتی، این لعنتی رو هم که گاهی به تمام آرزوهای آدم خنجر می زنه رو باید بیرون بیاندازم!
همینه! دنیا دنیای سرعته! اتومبیل ها، کامپیوتر ها، رسانه ها و همه چیزهایی که بخشی از زندگی تقریبا مدرن ما! هستند روز به روز سریع تر می شن اما آیا مغز یک انسان هم می تونه چنین افزایش سرعتی داشته باشه؟

برای اینکه سرعت خونده شدن این پست هم بالا بره تمام یا نیمه تمام این پست رو به پایان می برم!

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

خوب ، بد ، زشت

این کار برای زن بده، اون کار برای مرد بده، اون یکی کار برای بچه بده، یا یه کار دیگه برای جوون بده!
تو جامعه ایرانی ای که توش زندگی می کنیم شاید خیلی این جمله ها رو شنیدیم یا شایدهم خودمون این جمله ها یا مثل اونا رو به دیگران گفته باشیم.اما وقتی به فلسفه پشت این باورها نگاهی می اندازیم می بینیم که خیلی از اینها نه نتها دلیل منطقی نداره بلکه به باورهای گاها خرافی عوامانه و سنتی ای برمی گرده که به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و اشاره به قواعد پوچی می کنه که انسانهای پیش از ما صرفاً برای محدود کردن برخی یا برای حفظ چیزی که به غلط اون رو حرمت می دونستند وضع کردند. در حالی که حتی مذهب هم با برخی از این مسائل مشکلی نداره مثل پوشیدن لباس با رنگهای خاص برای سنین مختلف و جنسیت های مختلف یا نوع اصلاح یا آرایش صورت، چشم و ابرو (اشاره به سرمه و ...)
اما مسئله اصلی اینجاست که وقتی به این نتیجه رسیدیم که چنین قواعدی واقعا پوچ هستند آیا باید به طور خودسرانه و انفرادی اقدام به شکستن آنها کنیم یا خیر؟
نوع نگاه انسانهایی که با ما در یک محله یا یک شهر زندگی می کنند به نوع زندگی و رفتار اجتماعی ما (حتی اگر برای ما هم مهم نباشد) در زندگی ما تاثیر گذار است ما هنوز فرا نگرفته ایم که انسانهای اطرافمان را به خاطر نوع پوشش یا رفتار متفاوت، با القاب زشت ننامیم، هنوز فرا نگرفته ایم که انسان هایی هستند که می توانند در چارچوب قانون شیوه زندگی متفاوتی را برگزینند. بهر حال لطمه هایی که شخصی که بخواهد بر خلاف جریان پذیرفته شده حرکت کند خواهد خورد کم نخواهد بود از این رو متاسفانه همچنان باید به این ضرب المثل قدیمی اعتقاد داشت که "خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو"
اما دست از تلاش کشیدن به بهانه ترس از رسوا شدن هم کار صحیحی نیست ولی اینبار مبارزه یک مبارزه فرهنگی ست برای آموختن اینکه همه کسانی که در کنار ما زندگی می کنند حق انتخاب و حق زندگی کردن به شیوه ای که خود می پسندند را دارند و قانونی رسمی نیز وجود دارد که اگر خطایی از کسی سر زد او را مجازات کند.
فراموش نکنید که زندگی فرصت کوتاهی است.

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

خداحافظ بلاگفا!

سخت بود که از محیط آشنا و دلچسب بلاگفا دل بکنم اما اتفاقاتی که اخرین افتاده بود (مثل بسته شدن خیلی از وبلاگ ها) من رو ترغیب کرد که به یه محیط امن تر و شاید ماندگار تر کوچ بکنم
برام سخت بود آره چرا که اون وبلاگ 4 سال لحظه های عمر من رو در خودش ثبت کرده بود( البته اون نوشته ها رو با خودم به اینجا آوردم) اما وقتی یاد حال و هوای اون محیط می افته دلم براش تنگ می شه!
خداحافظ بلاگفا، خداحافظ میزبان 4 ساله وبلاگ من! متاسفم که ترکت کردم تقصیر خودت بود!

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

زندگی!

اینو مطمئننم توی یه آهنگی شنیدم اما حوصله ندارم فکر کنم و بگم کدوم آهنگ یا از کی بود!

فقط آدم گاهی با خودش فکر می کنه. نه نه! فکر نمی کنه

آدم گاهی خودش رو در پی رویایی به آب و آتش می زنه، برنامه ریزی می کنه، انرژی میذاره، وقت میذاره. اما وقتی بهش رسید می بینه واقعاً اونطوری که فکر می کرد نیست.

نه نیست به همین راحتی!

حالا باید چیکار کنه می تونه مستاصل بشه و خودش رو به دنیایی از سرخوردگی و انزوا بفرسته، یا می تونه فردا رو روز دیگه ای بدونه واسه یه زندگی جدید!

اما زندگی فرا تر از این شعار زدگی هاست. زندگی چند خط پند آموزی نیست که تو سایت ها یا کتابا می خونیم. زندگی داستان یه فیلم نیست. و قلمرو تو تنهای تنها مال تو نیست هزاران هزار عامل ممکنه وجود داشته باشه که دست تو نیست و تو به اونا وابسته ای.

و تو، تو خدا نیستی. تو خدای زندگی خودت نیستی، تو پایان داستانت را نمی دونی، تو فقط تویی فقط تلاش می کنی اوضاع رو کنترل کنی گاهی موفقی و گاهی نه! خوش شانس یا بد شانس!

زندگی، زندگی ست.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

آیا بی جواب می ماند؟

شاید در آغاز یعنی از زمانی که بچه هستیم هم به دنبال پاسخ این سوال هستیم. اما اون موقع متوجه نیستیم، اندکی بعد در جستجوی آن حرکت می کنیم تا بدانیم: "من کی هستم؟" اما مدتی که گذشت درگیری با مسائل روزانه، دلخوش کردن به پاسخ های انسانهای پیشین، ترس و بیخیالی ما را از ادامه این جستجو محروم می کند. در حال گذران زندگی روزمره همیشه به این می اندیشیم می دانیم که هنوز پاسخش را نیافته ایم اما دیگر تلاشی برای یافتن این پاسخ نخواهیم کرد. شاید هم به این تنیجه برسیم که سوال، اشتباه است. اما این هم گاهی برای راضی کردن این ذهن نا آرام کافی نیست.

این موضوع نه به دین مربوط است، نه به روانشناسی، نه علوم انسانی، نه علم. و تنهای تنهای به خودِ انسان مربوط می شود تنها سوالی که پاسخش را باید خودت بیابی. فقط خودت و به نتایج دیگران اکتفا نکنی!

سرت را روی بالش بگذار، جاده هر لحظه پیش پایت گشوده است.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

مکالمه من و دو عدد گیتار



من: سلام گیتار!



گیتار: خفه شو! گم شو! با من حرف نزن!



- آخه چرا؟



- سه هفته ست دستت به من نخورده! تازه می گی چرا؟



- راست می گی! اما می دونی خب سر کار می رم کلاسام
هم هست.



- بی خود بهانه نیار! به جای اینکه بری با اون رفقای
نابابت تو پیغامک حرف بزنی بیا یه دستی به من بکش واسه خودت می گم گوش کن!



- دوستای پیغامکی من خیلی هم خوبن بی خود برچسب
ناباب بودن بهشون نزن!



گیتار الکتریک با دیستورشن یه دفعه پرید وسط: راست
می گه! کلی پول بالای من دادی حالا همش داری هرهر کرکر می کنی با دوستات!



من: به خدا یه وقتی لازمه با مردم جوشید با اونا بود.
نمی شه همش منزوی باشم.  ولی چشم قول میدم
از فردا دوباره شروع کنم



گیتار: از این فرداها زیاد اومده و رفته! تو آدم بشو
نیستی اون وقت می خواد تو یه گروه راک هم ساز بزنه!



گیتار الکتریک: پاشو از همین حالا شروع کن!



من: نمی شه همه خوابن!



- بهانه نیار تو بلدی وقتی همه خوابن هم ساز بزنی



- جون من بذار واسه فردا



- نه نمی شه پاشو



- تو رو خدا!



- پاشو!



...

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

حق را بگو ...

نبی اکرم (ص) فرمود: حق را بگو اگر چه تلخ باشد

بالاخره یک نفر این جرات رو به خرج داد تا این حقیقت رو افشا کنه و آقایانی که به همین راحتی و به این سرعت این مسأله رو کذب می دونن در حالی که خودشون هم می دونن که حقیقت داره، باید ازشون پرسید که اگه به خاطر آبروی نظام (به قول آقای احمد خاتمی) دست به انکار این موضوع می زنند هیچ توجهی به این جمله رسول داشته اند!

بهر حال همین تکذیب های شدید و سریع هم خودش دلیل دیگری بر حقیقت داشتن این موضوعه.

نمی دونم دیگه چی بنویسم!

تمام.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

تصویر یک مرد

نمی خوام نوشته ی سیاسی بنویسم. دوستان زیادی هستند که بهتر از من وقایع رو تحلیل می کنند و به رسالت خودشون که اطلاع رسانی صحیح و روشنگری باشه خوب عمل می کنند (که دو نمونه رو در قسمت پیوندهای روزانه می تونید بخونید)

فقط خواستم بگم که فکربرانگیزترین تصویر در ذهن من از این دادگاه تصویری از محمد علی ابطحی ِ که حتما همه دیدید.

به این فکر می کنم که شاید الان تصویر آدمی که پشت چهره ظاهری همه ما قرار داره هم چیزی شبیه این باشه: ما همه انگار خفقان، دستگیری، شکنجه، مرگ، دروغ، قانون گریزی و مردم فریبی رو می فهمیم و تجربه می کنیم اما آینده است که از آن آزادی خواهان است و  این راهی بدون بازگشت است.

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

سقوط نکینم

چون توی مراسم گرامیداشت کشته شدگان سقوط هواپیما نتونستم شرکت کنم خودم رو محق نمی دونم که در موردش اظهار نظر کنم.

فقط چیزی که باعث تاسفم شده اینه که اینقدر این قضیه کٍش دار شده به فرض که یک ایده خوب شکست خورده باشه حالا واقعا این همه کل کل و دعوا لازمه؟

اونا از آسمون سقوط کردند تورو خدا شما دیگه از انصاف سقوط نکنید

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

آپولو

ماهم توی خونمون یه آپولو داشتیم اما به جای اینکه هواش کنیم نزدیک عید که می شد تو شیرینی می پختیم.

پانوشت:

نه این آپولو، نه اون آپولو

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

تو ای عشق

جواب سوالم تو باشی اگر                     ز دنیا ندارم سوالی دیگر

که من پاسخی چون تو می خواستم        مباد آرزویم از این بیشتر

نشستم به بامی که بامیش نیست         دریغا دلم می زند باز پر

نفس گیر گردیده آرامشم                      خوشا بار دیگر هوای خطر

برآن است شب تا به خوابم کشد            بزن باز بر زخم من نیشتر

دلم جراتش قطره ای بیش نیست            تو ای عشق او را به دریا ببر

(محمدعلی بهمنی)

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

تغییر

دیگه مسخره به نظر می رسه:

اینکه خودت رو محصور و تحت یه قالب دربیاری آره اینجوری نیست، راحت باش

بدون عذاب وجدان و بدون مشغله زیاد کردن واسه خودت، بشکن تمام قالب های کهنه رو!

من امروز این کار رو می کنم دیگه نوشته های این وبلاگ به اتفاق خاصی مربوط نمی شه یا تحت قالب خاصی تهیه نمی شه، می شه مثل 4 سال پیش مثل روزای اول وبلاگ

هرچیزی که در لحظه به ذهنم برسه

و در کل هرچه میخوام!

(تغییر در قالب وبلاگ هم واسه همین اتفاق افتاده)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

نوآر

امروز با محسن رفتم ترمینال برای بدرقه که نمی شه گفت همراهی، طبق معمول همه روزا که باهاش می رم ترمینال بارون گرفت البته امروز رنگین کمون هم داشت زیر یکی از طاقی ها پناه گرفتم تا بارون کمتر شد و اومدم بیرون سر راه یه رانی خریدم و گفتم برم تو پارک بشینم و بخورم ولی اینقدر پارک شلوغ و پر هیاهو بود که حالم بهم خورد آخرش ننشستم و فقط از پارک رد شدم.

پوستر سیرک روی دیوار بود.



-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هیچ کس نخواهد توانست باور کند اگر از تو برایش بگویم.

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

به شانه هایتان بگوئید سال نو شد

شب به خونه ها می روند

و سال نو می شود

فردا همه دعوا می کنند

یکی سر سیاست

یکی هنر

یکی گرونی

یکی ناموس

یکی ...

و هیچ کس حاضر نیست بگه که وحشی شده!

حالا سال نو شد تا ما تمام اتفاقات بعد از اون رو به پای یه سال جدید بنویسیم

عملا فرقی نکرده

ما هنوز دعوا می کنیم

هنوز فحش می دیم

هنوز دیگران رو آزار می دیم

و می ترسیم از اینکه می دونیم کسی هست که بخواد ما رو آزار بده

و حالا سالها نو می شوند

و هیچ انقلابی در قلب ما رخ نخواهد داد.

برای شانه خالی کردن هیچ وقت دیر نیست عجله نکنید!






محبوبم! در دنیایی به این تلخی تنها نقطه شیرین لبخند توست پس از من و از دنیا دریغش نکن!

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

کاش می ذاشتند بلند بشید

ما سه نفر بودیم (شاید هم ۲ نفر) به هر حال قرار گذاشتیم یه روز از خونه هامون فرار کنیم. با دوچرخه هامون بریم توی جنگل گم بشیم. تا چند سال هم برنگردیم طوری که موهامون بلند بشه بعد از جند سال برگردیم خونه همه از دیدنمون تعجب کنن شاد بشن و هیچ کس ازمون نخواد که موهامون رو کوتاه کنیم.


حالا سال ها از این قرار گذشته. ما هرگز فرار نکردیم فکر کنم دیگران این رویای نوجوونی رو فراموش کردن اما من هنوزم به یاد میارمش.


امروز دلم بدجوری هوس موهای بلندم رو کرد گرچه اون مدت کوتاه خیلی حرف شنیدم و اذیت شدم اما برعکس همه از رویام دست نکشیدم.


 


محبوبم! یه چیزی اینجا گم شده. تو چی فکر می کنی؟

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

وزارت ارشاد دنیا

- اگر دنیا هم مثل ایران وزارت ارشاد داشت بسیاری از شاهکار های هنری هرگز منتشر نمی شدند!


- همان طور که می دانید سفرهای آقای احمدی نژاد مثل برخی از بازی های فوتبال دور رفت و برگشت داره اما نمی دونم چرا دوربرگشت این سفر به قزوین این قدر لغو می شه؟


- وبلاگ قزوین Rock


 - محبوبم! شاید به اندازه تموم عمرم دیشب حرف زدم. خوش گذشت!

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

اعداد

+ همه اعداد خاموشند اصلاً مثل رنگها نيستند كه باهات حرف بزنند تو اصلا نمي دوني كه مثلاً 100 خوبه يا بده يا 666 واقعاً داره از شيطان حرف مي زنه يا فقط داره آمار چيزي رو نشون مي ده. اعداد مظلومند و براي اينكه تو بتوني صداشون رو بشنوي يا منظورشون رو بدوني نياز داري از اطرافشون باخبر بشي يا توضيحاتشون رو بخوني. حتي اين اعداد مظلوم گاهي بازيچه سياست مدارها هم مي شن اونها هم از هر طرف الكي آمار مي دن مثلاً فكر مي كنيد آمار مبتلايان به ايدز يا بيماري افسردگي، تسهيلات بانكي، اضافه حقوق يا حتي همين قضيه يك ميليون دلار واقعا درسته؟

چرا حتي گاهي وقتي مي خوايم به يكي بگيم چقدر دوستت دارم با يه عدد مي گيم؟


اصلا دست از سر اين اعداد بيچاره چرا برنمي داريم؟


گفتن يه عدد كارساده ايه اما اگه راست مي گي كنارم وايستا تا از اول با هم بشمريم و به يه عدد برسيم اون وقت بگو اين عدد درسته!


عدد از محسن نامجو


+  این روزها همه فکرم رو گذاشتم روی Qazvin-Rock


+ محبوبم! بعد از ولنتاین خاطره انگیزمون. ناراحت شدم که فرصت نشد راجبش نوشته ای بنویسم

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

این دوربین 2 مگاپیکسل!

این روزها خیلی کم عکسهای توی گوشیم رو مرور می کنم. خیلی چیزها ذوق و شوق روز اول رو ندارند. اما امروز ابر تیره ای که آسمون پشت پنجره ام رو پوشانده بود مرا دوباره به یاد این دوربین 2 مگاپیکسل انداخت و بعد از آن، مرور عکس های روی مموری (Memory).

بعد از عکس کیک شکلاتی دیشب، نوبت عکس تو بود که قد علم کنه با اون لباس صورتی جدیدی که چند روز پیش با هم رفتیم و خریدیم. و اون ژست شیطنت آمیز و عجیبی که خودت می دونی - تا کفش های صورتی ات هم در کادر عکاسی باشد - و لبخندی که می شود مدت ها در آن غرق شد. مثل ذوق و شوق روز اول.

پ.ن:1 دل منو برده دیش دیش

2- عکس ابر فوق الاشاره با دوربین 2 مگا پیکسل موبایل

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

وبلاگ لخت

+ این ParsTheme هم که هراز گاهی قاطی می کنه و باعث می شه وبلاگ آدم لخت بشه!


+ نگاهی به مقام ومنزلت و امکانات هنر والای موسیقی!


+ گاهی عصبانی می شی نه از چیزهای ساده بلکه به خاطر چیزهای مهم٬ دلت می خواد به کارهای مورد علاقه ت برسی اما اغلب فرصت نمی کنی و گاها از اینکه مجبوری مثل آدمهای دیگه به کاری که دوست نداری بپردازی احساس سرخوردگی می کنی. اما چه می شه کرد زندگی ما که در این خطه از دنیا زندگی می کنیم همینه!


+ محبوبم! دنبال واژه های قشنگ نمی گردی واژه ها هستند که به سویت می آیند.

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

سوال یک

+ به نتایج امتحاناتم که نگاه می کنم خودم تعجب می کنم از اینکه همیشه سوال یک رو غلط نوشتم! 


+ من اغلب وقتی ایده ای برای نوشتن ندارم به اینجا نمیام اما بعضی وقتا که (شاید برای شما هم پیش آمده) ایده ای دارید اما فرصت نوشتن در وبلاگ رو ندارید زمانی که وقت پیدا می کنید می بینید اون فکر و اون ایده از ذهنتون پریده امروز و این ساعت برای من یک همچین اتفاقی افتاده به هزار و یک اتفاق دروبرم فکر می کنم اما اصلاتمایلی برای پرداختن به اخبار و اطلاعات اخیر ندارم. بهترین راه حل برای این معضل می تونه داشتن یه دفترچه یادداشت کوچیک باشه که به محض اینکه تونستید بهش دسترسی پیدا کنید و متنتون رو قبل از انتقال به وبلاگ داخل اون بنویسید من اغلب از قسمت note روی گوشی استفاده میكنم اين يعني نگذاريد خلاقيت فرار كند.



+ شانه هایم آسوده و رخت خواب با تو گرم. ای کاش یک روز این ساعت راس ۶:۲۰ دقیقه زنگ نمی زد!


۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

تفاوت

+ تبریک می گم به همه کسانی که همین روزها٬ مثل من از شر امتحانات خلاص شدند!


+ بعضی وقتها برای من زندگی چیزی جز یه نمایش نیست تو این حالت واقعیت و خیال تفاوتی با هم ندارند و گاها تمام چیزهایی که اتفاق می افته یه خواب به نظر میاد. کلا تمام احساسات و حالات روحی آدم بسته به نوع نگاهش به زندگی و خودشه که رنگ خوبی یا بدی می گیره یعنی ممکنه از دید یه نفر یک اتفاق خاص بد باشه اما شخص دیگری آرزوی همون اتفاق رو تو ذهنش داشته باشه!   آدم موجود عجیبیه و گاها درک ما آدم ها از همدیگه خیلی می تونه مشکل باشه هیچ کس جز خود آدم نمی تونه واقعا درک کنه و سخته که فکر کنی آدم قابل درکی نیستی که این شاید هم از نگاه متفاوتت به دنیا سرچشمه می گیره.


+ با تمام شدن امتحانات و حالا که زندگیم کم کم داره نظمی به خودش می گیره باید دوباره تمرینات موسیقیم رو که خیلی وقته عقب افته از سر بگیرم. باید مثل قدیم تبدیل به یه موزیسین بشم.


+ محبوبم! من که نمی دون چه اتفاقی افتاده.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

90مرگ آور

+ بالاخره به نظر می رسه عقده های خیلی از مسئولین در مورد برنامه ۹۰ داره باز می شه! فکر می کنم مشکل اصلی مسئولین ما نه فقط مسئولین فوتبال بلکه حتی دیگران اینه که انگار سالها از جامعه و اوضاع جوون ها عقب هستند! (بی خبرند) و طاقت صحبت های انتقاد گونه با لحن امروزی از جانب کسی که نمونه یه آدم مطلع در جامعه ایرانی ماست رو ندارد. ما هم باید بشینیم و دعا کنیم که بالاخره مسئولین کشورمون عقلشون به بعضی چیزا برسه!


+ محققان اعلام کردند خواندن دروس عمومی برای امتحانات از مرگ آور ترین کارهای دنیاست!


+ برای من همین که کشت و کشتار به پایان رسید کافیه و اصلا اهمیت نمی دم پیروزی در اتفاقات غزه با کی بوده!


|| محبوبم! بهت تبریک می گم. واقعا افتخار می کنم

۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

غزه

+ اين روزا موضوع غزه موضوعي شده كه  كمتر رسانه مكتوب يا غير مكتوبي پيدا مي شه كه به این موضوع نپردازه، خب معلومه! كي مي تونه از كشته شدن بچه هاي بي گناه خوشحال بشه و حالا ساير نقدها و بحث ها چيز ديگه ست اما چيزي كه من رو ناراحت مي كنه اينه كه بعضي آدما تنها به دليل اينكه از دولت آقاي احمدي نژاد ناراضي هستند به نوعي تو حرفاشون دارن از حملات اسرائيل حمايت مي كنن! آخه يكي به من بگه اين دو تا چه ربطي بهم داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!


+ محبوبم! آه از اين زمستان كم برف، دلم براي آن روزهاي سرد و پر برف كه در ميان سپيدي آن شعله عشقمان سر به فلك مي كشيد تنگ شده.  

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

برف

 


+ گرچه دیر٬ اما بالاخره اولین برف درست و حسابی تو قزوین اومد. پیاده رو ها لیز شدن و شهر هم سفید پوش شد. البته دلیل اینکه لیز شدن پیاده رو ها رو اول گفتم اینه که بیشتر به چشم میاد. به هر حال روز قشنگی داریم٬ من خودم شخصاْ عاشق قدم زدن زیر برفم!


+ فراموش می کنن! می دانم که فراموش می کنن انسان بودن را!


+ محبوبم! توجيهي و تفسيري نيست اينجا فقط برخي چيزها كمرنگ گشده اند اما آسمان بزودي آبي مي شود، تو غصه نخور!





پانويس: نوشتم امروز خوب از آب در نيومد متاسفم!