۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جا به جا بودن!

حالا نگاه می کنی می بینی کجایی، اینجا تو خونه ت تو این شهر تو این کشور، جایی که بین خانواده داری و به عنوان عضوی از این اجتماع، غصه های تو از وقتی آغاز می شه که با خودت می گی:
می شد جای من اینجا نباشه، می شد تو یه محیط دیگه جای دیگه کشوری دیگه به وجود می اومدم و اونوقت همه چی رنگ خاکستری به خودش می گیره
تو نمی خوای ایده آلیست کامل باشی اما لااقل یه حداقلهایی برای زندگیت می خوای که ممکنه حالا می تونه نسبت به باورها و عقایدی که هر کی داره متفاوت باشه.

حالا آیا ما واقعا مثل مهره هایی بودیم که خیلی راحت می شد جابه جا بشیم؟
کاش جامونو با کس دیگه ای عوض می کردند؟
بعید می دونم ما فقط اومدیم که اونجوری که می خوایم نباشیم و برای چیزی که می خوایم مبارزه کنیم
هر کسی یک انگیزه
و هر کسی یک نبرد




پانوشت:
* اگه این پست دارای اشکالات فنی می باشد دلیلش این است که توسط یک فیل+تر شکن ایجاد شده است در لحظه نگارش این پست Blogger فیل+تر بود