۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

حذف یارانه ها، امید های واهی و نگرانی های واقعی

این چند روزه امکان ندارد از کنار دستگاه خودپردازی (ATM) بگذرید و عده ای را ایستاده در صف برای کنترل حسابشان و با خبر شدن از مبلغ واریزی توسط دولت نبینید، گویی تمام دغدغه های مردم را واریز مبلغ نقدی یارانه به حسابشان تشکیل می دهد.
اما سوال بزرگ این است که این مبلغ واریزی جبران افزایش قیمت ناشی از حذف یارانه ها را خواهد کرد؟ که در پسِ آن فقر و بیکاری ریشه کن شود؟
من که شک دارم
یک نگاهی به متن کامل قانون هدفمند سازی یارانه ها بیاندازید. با خواندن ماده ی 7متوجه می شویم که: کمتر از پنجاه درصد (50%) خالص وجوه حاصل از اجراء این قانون، به صورت نقدی به حساب سرپرستان خانواده واریز می شود.
سی درصد آن به بنگاه های تولیدی و بخشی از دولت می رسد (ماده ی 8) و بیست
درصد باقی مانده هم برای جبران آثار هدفمند کردن بر اعتبارات هزینه ای و تملک دارایی های سرمایه ای هزینه می شود یعنی به نوعی این هم از آن دولت می شود.
نتیجه کلی ای که از این سه ماده می توان به دست آورد این است که جامعه در قبال %100 هزینه ای که با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها متحمل می شود، تنها کمتر از 50 درصد آن را به صورت نقدی دریافت می کند و خصوصا قشر متوسط جامعه و حقوق بگیران حداقل در کوتاه مدت، خدمات دیگری دریافت نخواهند کرد، این به معنی کاهش قدرت خرید آنهاست که در حال حاضر کاهش رفاه عمومی را نیز به دنبال خواهد داشت.
گذشته از همه پیامدهای اقتصادی این طرح که چه خوب و چه بد، به زودی با آن روبه رو خواهیم شد، باید بگویم که با اجرای این طرح تمام مردم حتی آنهایی که مشاغل آزاد دارند به نوعی وابسته و حقوق بگیر دولت می شوند که این خود نگرانی بزرگی برای عموم پدید می آورد چرا که تهدید به قطع پرداخت نقدی یارانه ها اسلحه بزرگی در دست دولتمردان است که به راحتی می توانند آن را در مقابل هر کسی که به زعم آنها دست از پا خطا کند نشانه روند.

به نظر می رسد برای مردمی که حالا خوشحال از گرفتن پول یارانه هایشان هستند روزهای سخت به زودی فرا می‌رسد.

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

عقده‌گشايي با وسيله نقليه!

حتماً تا به حال کسانی را دیده‌اید که سوار بر موتورسیکلت یا اتومبیلی با سر و صدا و داد و فریاد و با سرعتِ زیاد خیابانها را درمی‌نوردند گویی فاتحانی هستند که بعد از غلبه بر دشمن در سرزمینِ او، جولان می‌دهند، ظاهراً آنچنان در خود احساس بي‌قيدي مي‌كنند كه از تعرض به هيچ كس و هيچ جيز ابايي ندارند. من خود شاهد آن بودم كه موتورسواري در حين حركت با سرعت زياد مشتي به سمت شخصي كه در حال گذر بود پرتاب كرد آن هم بدون هچ علت خاصي! يا نوع شنيع ترِ آن (كه در شهرستانهاي جنوبي و مركزي كشور اتفاق افتاد) افرادي بودند كه از درون يك اتومبيل با يك كمربند افراد ايستاده كنار خيابان را مورد ضرب و شتم قرار مي‌دادند و به سرعت مي‌گريختند كه البته دستگير شده‌اند. مورد ديگري كه پيش از اين به كَرات در پايتخت ديده بودم اما اخيراً در قزوين هم مشاهده كردم دختراني هستند كه سوار بر اتومبيل با سرعت زياد خيابان‌گردي مي‌كنند و حتي گاه در فريادهايشان كلمات ركيك به زبان جاري مي‌كنند.

در نگاهي مي‌توان گفت يك فرد تا چه حد بايد طعم محدوديت، تحقير شدن و مورد توجه نبودن را چشيده باشد كه تنها با يافتن يك وسيله نقليه به سراغ گشايش عقده‌هايش مي رود و به اين شكل بدون اينكه بداند از جامعه و انسانهاي اطراف انتقام مي گيرد. ما چنين افرادي را عقده‌اي، بي‌فرهنگ و ساديست مي‌پنداريم. اما نه! نبايد فقط اينگونه به موضوع نگاه كنيم دوستي مي‌گفت:
"هميشه از آدمهايي كه در خيابان با موتور سيكلت حركات نمايشي انجام مي‌دهند يا فرياد مي زنند بدم مي‌آمد روزي براي انجام يك تكليف درسي به منزل يكي از همكلاسي‌هايم رفته بودم و پس از پايان كار قرار شد دوستم مرا با موتور سيكلتش به خانه برساند، تمام مدت مسير كه با او همراه بودم من نيز دلم مي خواست فرياد بزنم!"

شايد اين اعتراض ناخدآگاه آدمهاست نسبت به شرايطي كه همه درگير آن هستند، شايد همين كه جايي براي تخليه هيجانات و ارضاء حس ماجرا جويي خود نمي‌يابند خيابان را تنها محل ابراز آن مي‌يابند. آخر كمي هيجان براي زندگي لازم است اما اگر آموزش صحيح براي بهره‌گيري درست از آن وجود نداشته باشد مي شود همان عقده، مظهري از بي‌فرهنگي، ساديسم و ...

پي نوشت: گويا امكان سريع حركت كردن در اين وسايل نقليه نوعي حس گريز ايجاد مي‌كند كه استفاده كنندگان از آنها را به اين امر تشويق مي‌كند وگرنه بعيد به نظر مي‌رسد كسي كه سوار بر دوچرخه است، دست به چنين كارهايي بزند، راستي چرا جوان‌ترها اينقدر علاقه مند به گريزند؟

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

پاییز در قزوین


بارها به این اندیشیده‌ام که پاییز با آن روزهای کوتاه، با آن رنگ‌های آشنا، با آن خنکای گاه دلچسب که تو را وا می‌دارد بعد از فصل تابستان، به یاد سرما تغییر لباس بدهی و با آن حس نوستالژیک مملو از سکون و سکوت و دلگیری، بسیار به
قزوین می‌آید.

از چهارراه ولیعصر قزوین که وارد بلوار شهید بهشتی شوید، از پارک که گذر کنید، از ترمینال اتوبوس‌های شهری و از آن محوطه متروک که رد شوید، از ابتدای دیوارهای باریک کانون توانا پیاده‌رویی آغاز می‌شود که چاله چوله زیاد دارد، سمت چپ پیاده‌رو درختان چناری در میان صف شمشادها خود را جای داده‌اند که شاید دیگر توجه شما را برنیانگیزند، اما چند روز بعد که برگ‌ریزان چنارها آغاز شد در یک بعد از ظهر، تنها و بدون کوله‌بار شروع کنید و با قدم‌های آرام از این پیاده‌رو گذر کنید خلوت بودن این پیاده‌رو، سکوت، نسیم پاییزی و برگ‌های رنگارنگی که زیر قدم‌های تو هر کدام نوایی می‌نوازند، تو را به حسی سرشار از خودت می‌برند، می‌توانی تفکر کنی، خیال ببافی، خاطرات گذشته‌ات را مرور کنی، راه بروی و همه زندگی‌ات را ببینی تا اینکه کوتاه بودن پیاده‌رو به یادت بیاورد که کجایی!*

حالا دیگر به میدان فلسطین رسیده‌ای اگر هنوز حس می‌کنی چیزی آن‌جا جا گذاشته‌ای می‌توانی فردا دوباره برگردی.

در کل باید بگویم اگر هرگز از پیاده‌روی مجاور کانون توانا (یا پیاده‌رویی مشابه آن)در یک بعد از ظهر پاییزی با شرایطی که گفته شد عبور نکردید، به هیچ وجه پاییز را حس نکرده‌اید.

* مدتی ست سرزمین سحرآمیز حس و حال بخشی از این پیاده‌رو را برهم زده یا به عبارت بهتر کوتاه‌ترش کرده اما اگر هاله پاییز تو را فراگرفته باشد متوجه آن هم نمی‌شوی.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

رسانه ملي و مخاطبانِ از دست رفته ...

چند ماه پيش فضاي وب فارسي پر شده بود از اين عكس كه گويا نشان دهنده بخشِ حذف شده اي از كارتون محبوب هم نسلان من، "چوبين" بوده است. پاسخ به اين سوال كه چرا چند تصوير از يك كارتون، در يك مدت زمان كوتاه آنچنان نفوذي در وب پيدا مي كند كه از سايتهاي سرگرمي تا شبكه هاي اجتماعي و حتي سايتهاي خبري (+) بخشي از محتواي خود را به آن اختصاص مي دهند، ما را به سوي يافتن علل محبوبيت برخي شبكه هاي تلويزيوني به اصطلاح بيگانه در بين مردم رهنمون مي‌گردد.
هميشه به دليل كمبود امكانات و شرايط خاص مالي، بخش عمده‌اي از سرگرمي‌هاي مردم ما را برنامه‌هاي تلويزيوني تشكيل مي‌دهد. با توجه به عمر اين رسانه بايد گفت مدت كوتاهي ست كه تنوع برنامه و تعدد شبكه در رسانه ملي ايجاد شده است (البته اين مورد هم بسيار جاي بحث دارد)، براي سالهاي طولاني برنامه هاي تلويزيون ما خلاصه شده بود در دو شبكه با ساعتهاي پخش محدود. گذشته از آن صدا و سيما در اين مدت شيوه‌هاي مختلف اعمال سانسور (ابتكاراتي نظير زوم كردن‌، رنگي آميزي بخشي از تصوير، بريدن و ويرايش تصاوير و حتي ايجاد تغيير در روند داستان ) را امتحان نمود كه همه آنها براي مردم كاملا واضح و قابل تشخيص بود. همين قابل تشخيص بودن اعمال سانسور نوعي احساس تحقير شدن در مخاطب ايجاد مي‌كند كه حتي برخي آن را نوعي توهين تلقي مي كنند، از طرفي گرايش طبيعي هر انسان به كشف حقيقت موجود در پس پرده، خواست او را براي دانستن اصل ماجرا، بدون هيچ محدوديتي موجب مي شود.
("سري كامل سريال ... بدون سانسور!"، تبليغاتي از اين دست امروزه در اينترنت بسيار مشاهده مي شود)

با نگاهي ديگر مي‌توان ديد كه در تمام سالهاي فعاليت رسانه ملي به ندرت برنامه‌اي خصوصا از جنس فيلم و سريال با زبان اصلي و با زيرنويس از اين رسانه پخش شده است و مخاطبان عادت كرده اند برنامه هاي ساخت كشورهاي ديگر را هم به زبان خود بشنوند.

روند كند پيشرفت داستان و دنبال كردن پيوسته تنها يك ماجرا از آغاز تا پايان سريال هم يكي ديگر از مشخصه‌هاي سريالهاي ايراني است كه در برخي از سريالهاي كره‌اي و كشورهاي آمريكاي جنوبي هم ديده مي شود. (توضيح اينكه شبكه تلويزيوني MBC Persia با وجود پخش تقريباً به روز پرمخاطب ترين سريالها و فيلمهاي آمريكايي تنها توانسته است در بين عده‌اي از جوانان به محبوبيت برسد داستانها در اين سريالها به صورت اپيزودي است و داستان در هر قسمت به صورت مجزا و به سرعت پيش مي روند)

امروزه لازمه يافتن مخاطب عام، شناخت دقيق سلايق اوست، حالا با تركيب شاخصه هاي بالا اولين گزينه‌اي كه به ذهن شما مي‌رسد، چيست؟ فارسي 1
كار به جايي مي‌رسد كه مسئولين امر مجبور مي‌شوند با ارسال پارازيت و مسدود كردن اين شبكه جلوي گرايش خانواده‌ها به آن را بگيرند كه البته اين كار هم با توجه به موارد بالا نتيجه مطلوب آنها را در پي نخواهد داشت.
نهايتاً مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه اين گرايش گسترده به سمت شبكه هاي ماهواره اي در واقع حاصل تربيت مخاطب در رسانه ملي است.

----------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.1 ضعفهاي رسانه ملي بسيار بيشتر از اينهاست.
2. شبكه اي مانند فارسي 1 هم چون براي مخاطب ايراني برنامه پخش مي كند، دست به اعمال سانسور مي زند و به زودي ببينندگان قسمتهاي سانسور شده آن سريالها را هم كشف كنند.
3. خانواده اي را مي‌شناسم كه هفته اي يك بار جهت ديش ماهواره خود را تغيير مي‌دهند تا قسمتهايي از سريالهاي مورد علاقه شان كه به علت مسدود شدن شبكه در دسترس نيست ببينند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

پرداخت نقدي يارانه ها و بانكهاي ...

توي يه عصر ماه رمضوني خودت رو آماده كردي براي اينكه آخرين ساعتهاي روزه داري رو با استراحت كردن سپري كني كه صداي زنگِ SMS موبايلت رو مي شنوي. كم رمق اما با اشتياق مي‌ري به سمت موبايلت تا ببيني كي دلش هواي تو رو كرده!

اما مي خوني:
" با افتتاح حساب يا معرفي بانك ... به عنوان بانك كارگذار جهت دريافت نقدي يارانه ها ..."

بعد از اينكه دوتا فحش آبدار نثار بانك و مخابرات كردي (البته در حدي كه روزه ت باطل نشه!) به اين فكر مي كني كه واقعا چقدر ميتونه وجود پولِ مردم توي حسابهاي بانك اون هم احتمالاً در يك مدت محدود براي بانكها سودآور باشه كه حاضرند در اين سطح گسترده دست به تبليغاتِ تلويزيوني، راديويي و حالا مخابراتي بزنند.
"رقابتي كه در اين مدت بين بانكها براي جلب اعتماد مردم به راه افتاده است بسيار قابل تامل است. علاوه بر بانكهاي معتبر و معروفِ دولتي، اسامي برخي از بانكها را هم براي اولين بار مي شنويم كه به نحوي مي خواهند بانك خود را متعلق به همه مردم معرفي كنند. همه اينها نشان دهنده اين است كه قطعا سودسرشاري نصيب بانك خواهد شد كه هيچ بانكي حاضر به از دست دادن فرصت اندوختن پول يارانه هاي نقدي نيست."

اين هم از بانكداري ظاهراً اسلامي !

تلويزيون مي خواند اذان مغرب به افقِ قزوين

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

اختلاط ناديده ها

برخوردها و برخوردها، جوشش چشمه هاي ذهن، انتقال امواج و بعد انعكاس ...
مخلوط كني كه حاصل آن چيز زلالي نخواهد بود
و اين ميان خودي كه به خود بودنِ خود، خو نگرفته است.

كاش مي شد گاهي دوشاخه رو از برق كشيد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

به همین جوادی!

حدود یک سال پیش بود که در اتومبیل یکی از آشنایان آهنگی شنیدم که با این جمله آغاز می شد: "پیرهن صورتی دلِ منو بردی!" چیزی که به جرأت می توانم بگویم آن لحظه و حتی همین الان اعتقاد دارم آهنگ سطح پایین، با شعر ضعیف و در کل جوادی بود!

ولی نقطه اوج جوادیت آن در همین جمله ی ابتدای آن نهفته است، عده بسیاری هم حتما چنین نظری دارند.
روزها می گذرند تو هر بار که گوشه ای از این آهنگ رو می شنوی هر بار که از ذهنت عبور می کند حسی تهوع آور از درونت می گذره و لبخند تمسخر آمیزی به روی لبهات میاد. اما یه روز ...

می بینی یه گوشه ای یه لباسی افتاده که وقتی بهش نگاه می کنی میبینی دوستش داری نه به خاطر لباس، بلکه دوست داری یک نفراون لباس رو بپوشه. وقتی اون لباس رو پوشیده به تو احساس خوب و مثبتی از دوست داشتن عمیق دست میده، چون هم اون طرف رو دوست داری و هم دوست داری اون لباس رو بپوشه اینطوری حتی حس می کنی کسی که دوسش داری به خواسته تو هم احترام می گذاره.

هنوز هم آهنگ "پیرهن صورتی" جواد است، گاهی هنوز از یادآوریش به تهوع می افتی اما دیگر می دانی که میشود حتی به یه لباس (حالا لباس صورتی با دُلفینی چه فرقی می کنه!) دلبست و منتظر ماند که کسی با این لباس از راه برسد.
آری عشق به همین سادگی ست به همین زیبایی و گاهی هم به همین جوادی ست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جا به جا بودن!

حالا نگاه می کنی می بینی کجایی، اینجا تو خونه ت تو این شهر تو این کشور، جایی که بین خانواده داری و به عنوان عضوی از این اجتماع، غصه های تو از وقتی آغاز می شه که با خودت می گی:
می شد جای من اینجا نباشه، می شد تو یه محیط دیگه جای دیگه کشوری دیگه به وجود می اومدم و اونوقت همه چی رنگ خاکستری به خودش می گیره
تو نمی خوای ایده آلیست کامل باشی اما لااقل یه حداقلهایی برای زندگیت می خوای که ممکنه حالا می تونه نسبت به باورها و عقایدی که هر کی داره متفاوت باشه.

حالا آیا ما واقعا مثل مهره هایی بودیم که خیلی راحت می شد جابه جا بشیم؟
کاش جامونو با کس دیگه ای عوض می کردند؟
بعید می دونم ما فقط اومدیم که اونجوری که می خوایم نباشیم و برای چیزی که می خوایم مبارزه کنیم
هر کسی یک انگیزه
و هر کسی یک نبرد




پانوشت:
* اگه این پست دارای اشکالات فنی می باشد دلیلش این است که توسط یک فیل+تر شکن ایجاد شده است در لحظه نگارش این پست Blogger فیل+تر بود

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

تزلزل وجود

توي صبحي كه هوا رنگ و بوي نوروزهاي دوران كودكي رو داره (البته هيچ چيز حتي همين هوا ديگه اونقدرها خالص و دوست داشتني نيست) درِ اتاقم توي اداره رو باز مي‌كنم و خودم رو صندليم مي اندازم بعد كامپيوترم رو روشن مي‌كنم و به اميد اينكه چيز مناسبي براي خوندن پيدا كنم مثل صبح هاي ديگه وبگردي رو آغاز مي‌كنم (هميشه قبل از اينكه آوار كار رو سرم خراب بشه فرصتي براي يادگرفتن چيزي يا لذت بردن از خوندن چيزي تو فضاي مجازي دارم). امروز هنوز چيز دلچسبي گيرم نيومده، پس تكيه مي دم به صندلي نمي‌دونم چرا به اين فكر مي‌كنم كه چقدر همه چيز مي تونه متزلزل باشه درست مثل قطره آبي كه تا چند ثانيه ديگه روي زمين مي‌افته و محو مي‌شه. همه چيز خواسته‌ها، اعتقادات، داشته‌ها و مقام‌ها، همه وهمه اونقدر شكننده‌اند جايي براي دلبستن يا به قولي دلخوش كردن بهشون نيست و چقدر كودنِ كسي كه سرسختانه بخواد روي يك شرايط خاص پافشاري كنه. حتي خود من هم از تغيير زياد خوشم نمي‌آد اما توي اين دوره براي رهايي از كابوس‌هاي روزانه، بهترين تجويز تغييرات اساسي است. چيزي كه اغلب مردم جرأتش رو ندارند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

فاصله تنگ!

احساس می کنم وسط یه عالمه انگیزه، یه عالمه کار برای انجام دادن، یه دنیا ایده و کلی هدف برای دست یافتن گم شدم.
تو این هفته که همه ش تقریباً به بیکاری گذشت این حس رخوت تشدید شد، بهش که فکر می کنم دچار استرس می شم اما دو دقیقه بعد همه چی رفته! فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت!
فردا آخرین روز این هفته ست و یه روز دیگه رو هم با بی انگیزه گی کامل می گذرونم و حتما فردا هم اینترنت دوست خوبی خواهد بود اگر البته فرصت بروز و همراهی داشته باشه!
از این فاصله تنگ بین این صندلی تا مانیتور دنیا ها عبور خواهند کرد تا شاید راهی رو به من نشون بدند و من هر روز برای نگاه کردن به این صفحه جادویی مشتاقترم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

بقالی خیال ...

تو این چند روزه بارها و بارها قسمت New Post وبلاگم رو باز کردم دلم می خواست بنویسم، دلم می خواد بنویسم اما دقیقا نمی دونم چی ...
اتفاقات، نوشته ها و انگیزه های نوشتن اینقدر گنگ و گم و دور و پراکنده تو مغزم حضور دارند که وقتی می گم می خوام بنویسم انگار فقط جور کردن چند تا کلمه و ساختن چندتا جمله برام مهم شده اصلا انگار موضوع نوشتن و تاثیرش اهمیتی نداره. حتی همین الان نمی خواستم اینا رو بنویسم.
به هر حال داستان من این است کسی جز من صاحب این اقیانوس که عمقی بیش از چند بند انگشت ندارد نیست* هیچ کس صاحب خیالات من نیست. حتی از من فرار می کنند ...

پانوشت:
* این تعبیر از کسی است که او نمی خواهد و من نمی توانم اسمی از او ببرم