۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

به همین جوادی!

حدود یک سال پیش بود که در اتومبیل یکی از آشنایان آهنگی شنیدم که با این جمله آغاز می شد: "پیرهن صورتی دلِ منو بردی!" چیزی که به جرأت می توانم بگویم آن لحظه و حتی همین الان اعتقاد دارم آهنگ سطح پایین، با شعر ضعیف و در کل جوادی بود!

ولی نقطه اوج جوادیت آن در همین جمله ی ابتدای آن نهفته است، عده بسیاری هم حتما چنین نظری دارند.
روزها می گذرند تو هر بار که گوشه ای از این آهنگ رو می شنوی هر بار که از ذهنت عبور می کند حسی تهوع آور از درونت می گذره و لبخند تمسخر آمیزی به روی لبهات میاد. اما یه روز ...

می بینی یه گوشه ای یه لباسی افتاده که وقتی بهش نگاه می کنی میبینی دوستش داری نه به خاطر لباس، بلکه دوست داری یک نفراون لباس رو بپوشه. وقتی اون لباس رو پوشیده به تو احساس خوب و مثبتی از دوست داشتن عمیق دست میده، چون هم اون طرف رو دوست داری و هم دوست داری اون لباس رو بپوشه اینطوری حتی حس می کنی کسی که دوسش داری به خواسته تو هم احترام می گذاره.

هنوز هم آهنگ "پیرهن صورتی" جواد است، گاهی هنوز از یادآوریش به تهوع می افتی اما دیگر می دانی که میشود حتی به یه لباس (حالا لباس صورتی با دُلفینی چه فرقی می کنه!) دلبست و منتظر ماند که کسی با این لباس از راه برسد.
آری عشق به همین سادگی ست به همین زیبایی و گاهی هم به همین جوادی ست.