۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

به شانه هایتان بگوئید سال نو شد

شب به خونه ها می روند

و سال نو می شود

فردا همه دعوا می کنند

یکی سر سیاست

یکی هنر

یکی گرونی

یکی ناموس

یکی ...

و هیچ کس حاضر نیست بگه که وحشی شده!

حالا سال نو شد تا ما تمام اتفاقات بعد از اون رو به پای یه سال جدید بنویسیم

عملا فرقی نکرده

ما هنوز دعوا می کنیم

هنوز فحش می دیم

هنوز دیگران رو آزار می دیم

و می ترسیم از اینکه می دونیم کسی هست که بخواد ما رو آزار بده

و حالا سالها نو می شوند

و هیچ انقلابی در قلب ما رخ نخواهد داد.

برای شانه خالی کردن هیچ وقت دیر نیست عجله نکنید!






محبوبم! در دنیایی به این تلخی تنها نقطه شیرین لبخند توست پس از من و از دنیا دریغش نکن!

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

کاش می ذاشتند بلند بشید

ما سه نفر بودیم (شاید هم ۲ نفر) به هر حال قرار گذاشتیم یه روز از خونه هامون فرار کنیم. با دوچرخه هامون بریم توی جنگل گم بشیم. تا چند سال هم برنگردیم طوری که موهامون بلند بشه بعد از جند سال برگردیم خونه همه از دیدنمون تعجب کنن شاد بشن و هیچ کس ازمون نخواد که موهامون رو کوتاه کنیم.


حالا سال ها از این قرار گذشته. ما هرگز فرار نکردیم فکر کنم دیگران این رویای نوجوونی رو فراموش کردن اما من هنوزم به یاد میارمش.


امروز دلم بدجوری هوس موهای بلندم رو کرد گرچه اون مدت کوتاه خیلی حرف شنیدم و اذیت شدم اما برعکس همه از رویام دست نکشیدم.


 


محبوبم! یه چیزی اینجا گم شده. تو چی فکر می کنی؟