۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

سقوط نکینم

چون توی مراسم گرامیداشت کشته شدگان سقوط هواپیما نتونستم شرکت کنم خودم رو محق نمی دونم که در موردش اظهار نظر کنم.

فقط چیزی که باعث تاسفم شده اینه که اینقدر این قضیه کٍش دار شده به فرض که یک ایده خوب شکست خورده باشه حالا واقعا این همه کل کل و دعوا لازمه؟

اونا از آسمون سقوط کردند تورو خدا شما دیگه از انصاف سقوط نکنید

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

آپولو

ماهم توی خونمون یه آپولو داشتیم اما به جای اینکه هواش کنیم نزدیک عید که می شد تو شیرینی می پختیم.

پانوشت:

نه این آپولو، نه اون آپولو

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

تو ای عشق

جواب سوالم تو باشی اگر                     ز دنیا ندارم سوالی دیگر

که من پاسخی چون تو می خواستم        مباد آرزویم از این بیشتر

نشستم به بامی که بامیش نیست         دریغا دلم می زند باز پر

نفس گیر گردیده آرامشم                      خوشا بار دیگر هوای خطر

برآن است شب تا به خوابم کشد            بزن باز بر زخم من نیشتر

دلم جراتش قطره ای بیش نیست            تو ای عشق او را به دریا ببر

(محمدعلی بهمنی)

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

تغییر

دیگه مسخره به نظر می رسه:

اینکه خودت رو محصور و تحت یه قالب دربیاری آره اینجوری نیست، راحت باش

بدون عذاب وجدان و بدون مشغله زیاد کردن واسه خودت، بشکن تمام قالب های کهنه رو!

من امروز این کار رو می کنم دیگه نوشته های این وبلاگ به اتفاق خاصی مربوط نمی شه یا تحت قالب خاصی تهیه نمی شه، می شه مثل 4 سال پیش مثل روزای اول وبلاگ

هرچیزی که در لحظه به ذهنم برسه

و در کل هرچه میخوام!

(تغییر در قالب وبلاگ هم واسه همین اتفاق افتاده)