۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

اولین کنسرت!؟

# روز جمعه علیرضا قربانی در معیت گروه اشتیاق در سالن کوثر شهرداری قزوین روی سن رفت که ما نیز خود را به محل رسانده و به تماشا نشستیم هنرنماییشان را!

- اگر از نا هماهنگی های زمانی و نا مناسب بودن سالن چشم پوشی کنیم می توانیم بگوییم که اولین کنسرتی بود که با برنامه ریزی درست و منظم در قزوین برگزار شد! البته یخ زدگی ناشی از سردی هوا و عدم دید مناسب و تبلیغات بیمه ی .... دوباره این سئوال را به ذهن ما می کشاند که قزوین جه زمانی صاحب یک سالن اختصاصی ویژه کنسرت خواهد شد؟ (شنیدم که یک نفر با خنده گفت: هیچ وقت) و در کل تجربه ای موفق بود.

- تنظیم خوب آهنگ ها که نشان دهنده دانش هارمونی تنظیم کنندگان آثار بود همچنین همخوانی نوازنده ها جو هیجان انگیزی در برخی از آهنگ ها ایجاد کرده بود که پیامد آن اجرای قطعه دیگری بعد از اتمام کنسرت بود (پیرو تشویق حظار)

- و نوازنده ها که هنرمندانه اجرا می نمودند (بقیه اش بر می گرده به نظرات شخصی اینجانب درباره کنسرت موسیقی ایرانی که اکنون مجال بازگویی آنها نیست)


# به قدر یک بوسه تاب بیاور نبودنم را

و در عوض یک بوسه مرا ببخش

شب بخیر، محبوبم!

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

نقطه عطف


#  روزی میرسه که میبینی این روز زندگی تو رو به دو قسمت تقسیم می کنه قبل از این روز و بعد از این!

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

هفته ی اسباب کشی


# می دونید هفته ای که داریم سپری می کنیم مصادف با چی هست. همیشه برای من این سئوال مطرح که این واقعا چیه؟ این اصطلاح در چارچوب کدوم یکی از نهاد های اجتماعی می گنجه؟
شما بهش فکر کردین؟
گروهی که هم نظامیه، هم سیاسیه، هم فرهنگیه، و غیره و تمام امکانات و تبلیغات و ظرفیت های کشور هم در خدمتش هست.
واقعا شما می دونید تعریف واقعه ای بسیج چیه؟
یا اینکه در قالب کدوم یکی از نهادهای جامعه می گنجه؟
امیدوارم بتونم جواب درستی برای سئوال پیدا کنم!

# تبدیل دانشگاه پیام نور به دانشگاه مجازی ایده ی خوبی به نظرم میاد لااقل می تونه این باور رو از بین ببره که قراره در این دانشگاه هم مثل دانشگاه های دیگه با مسائل آموزشی برخورد بشه!

# دردسرهای اسباب کشی خیلی بیشتر از اون چیزی هست که فکرش رو می کنی، واقعاً

# تنهاییم را با تو قسمت می کنم، سهم کمی نیست
                                                       گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست!
                                                                                               "محمد علی بهمن"

# محبوبم! ببین، این همه اتفاق این همه ماجرا! من و تو را به سوی هم می خواند می دانم که دلتنگی به سراغمان خواهد آمد اما تو خوشحال باش چراکه از دوست داشتنی ها دور نمی شوی.

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

وبلاگ تنها

# دیگه خسته شدم از دست این دانشگاه ...  .....   ..... ، خدا همه مسئولین همه دانشگاه های کشور رو به راه راست هدایت کنه!

# این تو هستی که به پیش می روی مثل شعاعی از نور قلب تاریکی را شکاف می دهی و خود را به همه گم شدگان در تاریکی می نمایی تا راهشان را روشن کنی، هنوز هم می توانی؟

# هر وقت تو این ساعت از شب (22:45 حدوداً) از کنار تلویزیون رد می شم می بینم یه مرد با موهای سفید یا جو-گندمی داره صحبت می کنه، خدا می دونه ما تو مملکتمون چند تا از این وزرا، وکلا، روسا و مدیران داریم اما مهم اینه که من فقط مگذرم و میرم.

# محبوبم! مدتی است که تنها خواننده وبلاگم شده ای!

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

روز دهم ماه آبان


# تو بودی و من بودم و رفتیم و گشتیم تا پیدا کردیم و حالا خوشحالیم!

# سخت است باور کنیم اما کثافت تا دم در خانه ی مردم رسیده است و منتطر فرصتی برای ورود!

# من (به دلالیلی که فعلا حوصله نوشتنشون رو ندارم) شخصاً با حکم اعدام مخالفم اما بعضی وقتا دلم می خواد بعضی ها رو حسابی ادب کنم و از بین ببرم

# چه عجب نوبت به انتخاب بهترین ها هم رسید، ولی بهتر نیست هر هفته بهترین انتخاب کنیم؟

# بزرگترین شکنجه برای یه جون اینه که تو یه دانشگاه مزخرف درس بخونه!

# محبوبم تو که می دانی بزودی دنیا زیر و رو خواهد شد

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

روز دهم ماه مهر

# سلام به دهم مهر ماه خوش آمدید فعلا دنبال نخود سیاه بروید اینجا دانشگاه پیام نور است

# جام رمضان و قهرمانی همسایه کاری ما! حسین آقا، محمد جان مسعود جان، آقا شاهرخ آقا تقی و اگه اشتباه نکنم سعید آقا! تبریک به خاطر قهرمانی و ممنون بابت شام! دستتون درد نکنه

# بزرگترین شکری که در روز عید فطر میکنم برای پایان یافتن این سریال های ... است

# در کنار توست که بهترین شادی ها رو تجربه می کنم. کاش می شد همیشه شاد باشی!

# همین

# راستی! اگه خوف نمی کنید یه سر به اینجا بزنید!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

ایرانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

# نگاهی همراه توست، می کوشد برای تو! انتظار می کشد برای تو! اشتیاق تو را هر لحظه دارد، اما افسوس که تو می دانی اما نمی توانی!

# تو خونه، سر کار، موقه ی ناهار، وقت فیلم دیدن کتاب تو دستته و داری آماده می شی برای امتحان، ناهار نمی خوری تا بتونی به موقع به امتحانت برسی اما وقتی می رسی جلوی در دانشگاه .... پس همه با هم فریاد بزنید: "خاک بر سر آنکه امتحانات ما را لغو کرد"

# واقعاً از ته دل می گم لعنت به برخی از سنتهای ایرانی که پدر نسل جدید رو درخواهد آورد (سنتهای ما باید مروج سادگی و پاکی باشند نه اینکه هیچ کس بنیه مالی انجامشون رو نداشته باشه!)

# پشت دری که قفل شده است ایستاده ایم و مرتب به در می کوبیم غافل از اینکه کسی داخل نیست!

# محبوبم، خدا با ماست

# یه گروه Rock که همه اعضاش دخترند:
(جوونای امروزی یاد بگیرند لطفاً:)


سانسور:
- نیازی به نوشتن این بخش نیست چون اصل مطلب را بالا نوشتم
- با عرض معذرت

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

روزها می گذرند!

#مثل یک باتلاق!
تو می کوشی که بدون قید و بند باشی، رها باشی!
اما هر چه بیشتر تلاش می کنی بیشتر فرو می روی
وفقط می توانی انتظار معجزه ای را بکشی!

# و خدا روزی که حسادت را گناه اعلام کرد، تبدیل به بزرگترین قهرمان من شد!

# زندگی شروع می شود... شروع نمی شود .... می شود .... نمی شود ... می شود .... ..... .... ..... ...

# و نتیجه اینکه همیشه دوستم داری!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
سانسور:

..... ......... ............. برنامه های اقتصادی دولت!

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

18 مرداد


هجدهم مرداد
 

رویا پردازی


# سرزمین خیال من ، مرا دوباره با خود ببر!
بی خیال شده ام! می خواهم دوباره خیال باف شوم!


#بچه ها به این فکر می کنند که اسیرند و انتقام اسارتشون رو با دست زدن به هر کاری می خوان بگیرند و    بزرگتر ها به این فکر می کنند که کجای کار اشتباه کردند؟!!!!!!!!


# فردا روز تولده اما دل و دماغ تولد گرفتن ندارم


#روزگار! چه به روز ما آورده ای (با گفتن این جمله احساس پیری می کنم)


# محبوبم! شاید برانی من و تو دنیا تفاوتی قائل شود، یا شاید سرنوشت و بیش از همه خودِ خدا!


سانسور:
- بازم دانشگاه، این دانشگاه مزخرف کی می خواد نمره های ما رو بده!

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

اطلاعیه

 چشمانت را ببند!
                        به یاد بیاور!
                                       آرزو کن!
                                                   تجسم کن!
                                                                   از خدا بخواه!
                                                                                     به خاطر بسپار!
                                                                                                           و فقط برای یک لحظه...

لحظه ای برای زیستن

هجدهم مرداد
سومین سالروز تولد این وبلاگ
خوشحال می شم همه دوستانم رو توی این روز اینجا ملاقات کنم!
منتظرم

۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

changes or Back for good

تغییرات یا بازگشت برای همیشه:

- سلام بعد از وقفه های طولانی حالا که به یه اشتراک اینترنتی خوب دست پیدا کردم با یه سری تغیییرات به وبلاگ خوب و قدیمی خودم برگشتم تا یه کم سر و سامونش بدم!

1387/4/20 تاریخی که نباید فراموش بشه! برای من که گاهی فراموشکارم اما تو هرگز فراموش نمی کنی!

- سفر برای همه لذت بخشه اما برخی از سفرها یه چیز دیگن! البته می شه اسم هر حرکت مهم در زندگی رو سفر گذاشت چراکه انسان قراره از نقطه ای شروع کنه و بعد از طی زمان و مراحلی به نقطه ی دیگه ای برسه و در طول این مسیر هم بزرگ و با تجربه تر بشه!

- www.Amirsadraei.com

---------------------------------------------------------------------------------------------------------
سانسور:
1. من نمیدونم اون برنامه ریزی که نمی دونه ارائه چه واحدهایی برای ترم تابستون مناسب تره چطوره می تونه در این سمت بمونه و برای توجیه کارش هم بهانه های واهی بیاره! اَه!
2. نیروی انتظامی کشور ما بهترین نیروی پلیس در دنیاست چون علاوه بر اینکه محیط رو برای افراد مجرم نا امن کرده! کاری کرده که افرادی هم که تا به حال جرمی در زندگیشون مرتکب نشدند این نا امنی رو حس کنند!!!!!!!!!!!!!!!!
3.این خوشحال کننده است که مردم متوجه چیزی به نام "حق" بشن و برای به دست آوردنش تلاش کنن!

۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه

..............

خیلی وقته فرصت نکردم بیام به وبلاگم سر بزنم کار درس و دانشگاه و کلاس های فوق برنامه و از اون مهمتر خود زندگی فرصتی برای وبلاگ آپ کردن نمی ذاره
باید وقت بذارم و یکم تغییرات کلی تو وبلاگم بدم
برم فکر کنم
می بینمتون!

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

امروز

تو: بعد یه حموم کوتاه پیاده روی توی هوای سرد چه طوره؟


من:خوبه خیلی خوبه تو یه هوای برفی پیاده روی دونفره خیلی مزه می ده.


تو:می دونی؟ یه روزی متن بودم توی پست های این وب لاگ ٬ فکرشم نمی کردم که یه امروزی بیاد که من نویسندش باشم نه موضوع!


من: من اگه واسه تو می نوشتم دلیلش این بود که می دونستم می تونیم به این خواسته برسیم گرچه خیلی دیر و دور به نظر می اومد.


تو: چه ولنتاینی بود! من ٬ تو! با هم کنار هم! چه تعبیر قشنگی داشت خوابم!


من: ولنتاین بهانه بود واسه با هم بودن دوباره مهم خودمون هستیم اما واقعاْ ولنتاین خاطره انگیزی بود.


تو: برام تا ابد بمون! همین طور متین٬ همین طور عاشق!


من: خدا! شنیدی؟                          "  تمام من مال تو"