۱۳۸۵ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

Going to waste

امیر! غرق در آزمون های متنوع سازمان سنجش و آموزش و پرورش.
این وبلاگ کم کم داره مثل مجله های قدیمی اول و پانزدهم هر ماه به روز می شه و به احتمال بسیار این ساختار طی یک ماه جاری ادامه خواهد داشت با تشکر.


چه لحظه هایی که گذرکرد.
چه پول هایی که خرج شد.
چه کالا هایی که فروخته شد.
چه امتحان هایی که خراب شد.
چه قدر پفک و تخمه و تنقلات که صرف شد.
چه جیغ هایی که زده شد.
چه نقش هایی که روی صورتها کشیده شد.
چه شرکت ها و مغازه هایی که تعطیل شد.
چه اعصاب هایی که خورد شد.
چه ترانه هایی که خوانده شد.
چه قرار های عاشقانه ای که بهم خورد.
و بعد از همه ی این ها چه شد؟
تیم ملی از جام جهانی خذف شد.
بگذریم اینجا جای این حرف ها نیست.



محبوبم باز هم برایم بنویس که نوشته های تو مرا به دنیایی می برد که همچون بهشت ملال و دلزدگی در آن وجود ندارد.

۱۳۸۵ خرداد ۱۵, دوشنبه

Whisper

چند روز گذشته؟


و من چه خوب به یاد می آورم


لحظه ای را که در گوشم زمزمه کردی


مغز من! وقتشه که به جزئیات توجه کنی


صدای لطیفی که تا حد امکان سعی می کرد آروم باشه تا هیچکس جز کسی که باید گوش کند چیزی نشنود


نه! جزئیات رو برای خودم نگه می دارم


احساسم؟


قابل توصیف نیست


خوش به حال من که این آهنگِ "هنری هشتمی" (Henry  VIII) رو شنیده ام


Greensleeves was all my joy,


Greensleeves was my delight,


Greensleeves was my heart of gold,


And who but Lady Greensleeves.


 


محبوبم! چه کسی جز تو می تونه این همه ساعت از شبانه روز در وجود من حضور داشته باشه.