۱۳۸۵ شهریور ۵, یکشنبه

Could I forget?

ز یادم می رود آیا؟


نپرس این را


نپرس این را


چرا که هرگز از یادم نخواهد رفت


تمام لحظه هایی را که


می دانی


مرا با خود به روز دیگری می برد


 


ولی آیا هنوز اینجا ، کنار من


همان گونه ،


هنوز امن است؟

۱۳۸۵ مرداد ۱۸, چهارشنبه

جشن تولد ِ "لحظه ای برای زیستن" به روایت "عشق کوچولوی من"

امروز یه روز خیلی مهمه ، میدونید وقتی یکسال پیش اولین پستم رو توی این وبلاگ می ذاشتم فکرش رو هم نمی کردم که بعد از یکسال به یکی از آرزوهای  بزرگم برسم.


امروز که روز تولد وبلاگ منه ، من و وبلاگم یکی از بهترین هدیه های عمرمون رو گرفتیم


 محبوب ِ معصوم ِ من اختصاصاً برای این روز و این پست نوشته ای رو به من داده:


جشن تولد ِ "لحظه ای برای زیستن" به روایت "عشق کوچولوی من"


 


"لحظه ای برای زیستن" یک ساله شد


 


شاید فقط من وتو بدونیم که چه لحظه هایی خاطره شد توی این سیصد شصت و پنج روز.


 


شاید فقط من تو بدونیم که چه نهالی جوونه زد ، رشد کرد و بزرگ شد توی این یکسال.


 


شاید فقط من تو بدونیم که چه سرنوشتی رو رقم زد همین وبلاگی که اسم توپای تموم پستهاش جا خوش کرده.


 


ولی هیچ کس نمی دونه که عمر این لحظه ها چقدره؟ کسی نمی دونه سرنوشت امسال ماچی می شه؟


 


محبوبم! بذار همه بدونن چقدر دوستت دارم. بذار همه بدونن که این اولین پست این وبلاگه که بجای تو، من ثبتش کردم * تولد خودت و وبلاگت مبارک

۱۳۸۵ مرداد ۱۴, شنبه

Just you and me

یه پسر و یه دختر


من و تو


ما خوشبختیم


چون هنوز رویاهامون رو داریم


ما راهی برای رفتن


هدفی برای مبارزه کردن


و مقصدی برای رسیدن داریم


بریم؟


 


محبوبم! چقدر خوب شد که ازمن پرسیدی و چقدر خوب شد که باز هم به همدیگر قول دادیم      دوستت دارم


 


 


پ. ن. : دوستای عزیزم  گفتم 22july یا 31 تیر روز تولد Don Henley  (خواننده ی مورد علاقه من) بود نه روز تولد من! به روز تولد من هنوز بیشتر از یک ماه باقی مونده!


 


Don Henley