موضوع انشاء: خاطره ی یک روز بارانی
من به تنهایی توی یه ساختمان چند طبقه حبس شده بودم یا قرار بود حبس شوم. در حالی که ، در حال انتظار کشیدن بودم باران (یا شاید تگرگ) هم بدون هیچ ترحمی بر این درختان تازه جوانه زده می بارید رعد و برق هایی که می زد تمام ساختمان را می لرزاند یکی از همین رعد و برق ها بود که غیر ازاین که تو رو ترساند مانع از این شد که ما با خیال راحت به حرف زدن ادامه بدیم . گوشی را گذاشتم و دوباره منتظرانه سر جایم نشستم.
یک نفر وارد ساختمان شد با وجود اینکه چتر به دست داشت اما کاملاً خیس شده بود بقیه ی بجه ها هم که اومدند همه لباس های کلفت به تن کرده بودند و حسابی هم خیس شده بودند و باز باران با ترانه و با تمام وجود می بارید یکی از بچه ها صدا زد: "امیر! بیا کنار پنجره و ببین، سیل که شاخ و دم نداره به این می گن سیل!"
این حس که ما چهار نفری توی ساختمانی به این عزمت حبس شدیم من رو آزار می داد تا اینکه بالاخره این باران (یا بارون) تصمیم گرفت استراحتی بکنه یا نفسی تازه کنه. من و یکی از بچه ها هم فرصت رو غنیمت شمردیم و از ساختمان زدیم بیرون و دو نفرِ دیگر رو اونجا جا گذاشتیم وقتی راه من و اون از هم جدا شد من خودم رو در مقابل رودخانه ای پرتلاتم دیدم. این یعنی سیل! از کجا قایق گیر بیارم؟
حرف های تو در مورد اعتماد به نفس رو به خاطر آوردم. من و اعتماد به نفس
به خودم گفتم "مگه من چه چیزی از عیسی یا خضر کم دارم وقتشه که از روی آب رد بشم"
گفتم و روی آب قدم زدم در حالی که این آهنگ توی سرم دور می زد:
Let the world stop turn; Let the sun stop burn
خب دیگه جدول های کنار خیابون هم پوشیده از آب بود و فقط یک لحظه غفلت می تونست من رو به داخل اون سیال حیاتبخش ولی اون روز خشن و خونریز بیاندازه.
راستی!
محبوبم! نمی توانم در بهشت گناه را تعریف کنم.
۹ نظر:
سلام"
بالاخره وبمو هک کردن!
نمیخوای تو خونه جدیدم برام دلگرمی باشی؟
سلام...
چرا همش فکر می کنی ادمایی که تو بهشتند گناه می کنند ...نه اشتباه نکن..
و همچنان صبر کن تا ببینی خداوند برات چی می خواد.
ای ول توهم...
تصور نمی کنم که بشه یک روز بارانی هرچند سنگین و وحشی را خشن و خونریز توصیف کرد. این از لطف و ظرافت اون حس کم می کنه. اما فکر می کنم که تحربه ی مشابه داشته ام.
فکر نمیکردم تا این حد عاشق باشی!
خب...منم آپم وقت کردی بیا!
سلام
پست قبلی ام را اگه یک کم با دقت تر میخوندی اسمت را میدیدی!
راستی فقط تو تغییرات تبریک گفتی!
اگه تو هم نمیگفتی پاک ناامید میشدم!
خداراشکر که تو هستی!
سلام!!!
احساس نمیکنی یه مقداری پیاز داغ انشاتو زیاد کردی؟!
یا واقعا" اینطوری بوده؟!
اگه بوده که واقعا" چه جلب(به معنی جالب)
فعلا"!!!
سلام
نمیآپی؟
من آپیدم
بیا
کجایی پسر؟
منم آپیدم حتما بیا
ارسال یک نظر