۱۳۸۵ تیر ۲۷, سه‌شنبه

Tendril

پیچک:


 


بالاخره کوچه رو پیدا کردم رفتم توی کوچه یه خونه ی نیمه کاره با یه در که ضد زنگ بهش زده بودن از باریکه ی کنار در نگاه کردم حسن آقا رو دیدم یکی اومد در رو باز کرد و من رفتم تو شروع به کار کردیم یکی دو ساعتی بود که مشغول کار بودیم که من وقتی می خواستم یکی از سیم ها توی حیاط ببرم برای اولین بار رفتم توی حیاط یدفه متعجب شدم روی دیوار بلند خونه ی روبرویی یه پیچک خیلی بزرگ رشد کرده بود و تمام اون دیواربلند و پهن رو ماله خودش کرده بود.


من جند لحظه مبهوت اون پیچک بودم که حسن آقا اومد. من گفتم:حسن آقا اون پیچک رو می بینید چطور اینقدر بزرگ شده و رشد کرده حسن آقا گفت این گیاه به چیزی کار نداره نه گرما براش مهمه نه سرما فقط دیوار رو می گیره و می پیچه و همین طور میره زمستون و تابستون اثری روش نداره.


گفتم خب به اون دیوار تکیه داده.


گفت حتی اگه دیوار نبود همین طور می رفت تا به دیوارش برسه و بالا بره.


توی دلم گفتم نه اون می خواد به دیوار تکیه کنه.


 


 


محبوبم! من هنوزهم حتی بیشتر از قبل مسلمانم.  

هیچ نظری موجود نیست: