There were too many eyes
Too much passion
Too many chances
Too many rainy days
Too many words
Too many projects
Too many…..
But still there was something too
No I can’t explain it no
Now?
No regrets
Even I don’t want something to please me
So don’t say it is not predictable
Try to take advantage of being on your own
Too many things have changed
Yes about my mind too
From the moment that I saw those 3 sisters
And again I want to sing it so loud and so clear
No regrets
And no matter
Another 14th February is going to be spent alone
۴ نظر:
مطلب جالبی بود
منم این روز را به شما تبریک می گم.
امیدوارم به خواسته هات برسی
موفق باشی
سلام.
ممنون از حضورت و از "مهربونیت"
راستشو بخوای خودمم شعر قبلی رو خیلییییییییییییییییییییییییی بیشتر دوست دارم اصلا" با شعرای غمگین بیشتر سازگارم.
هم پست قبلیت و هم این جدیده فوق العاده قشنگن .
امیدوارم همیشه موفق باشی و همیشه این قدر خوب و زیبا بنویسی.
موفق باشی.
تا سلام دوباره بای.
سلام
لحظه ها چه با هم چه تنها سپری می شه
حضور فیزکی مهم نیست مهم اینه که بتونی اونقدر بزرگ باشی تا خر وقت خواستی روحت رو پرواز بدی بری هر جا که خواستی
و بدونی تنخایی فقط مال خداست
سلام...جوابتون را تو وبم دادم....
از اینکه انقدر پر ملات نظر میدین هم ممنونم!
ارسال یک نظر